و پر سير گردد نفسش در گلو بگيرد، هر كاهشى بدو زيان آور است، و هر فزايشى تباه كننده است.
علي آن مرد فرزانه، بسفت اين در حكيمانه
كه بر بند دل انسان، بود يك گوشت آويزان
شگفت آورترين عضوى، ز هر چه هست اندر وى
همان قلب است كاندر آن، ز حكمت مايهها پنهان
ولى هر گنج حكمت را، بود ضدّى ز پيش و پس
كه مىخواهد نگهداريش تدبير از خود انسان
اميد ار رخ دهد بر وى، طمع آيد كند خوارش
طمع انگيزدش حرص آيد و ويران كند بنيان
چه نوميدى ورا گيرد، كشد افسوس و آه او را
چه خشم آيد بتازد غيظ تا آتش زند بر جان
خوشى مستش كند، تا آنكه گردد بىخبر از خود
اگر ترسد حذر او را فرا گيرد چه يك زندان
اگر در أمن باشد، غفلتش از بن براندازد
بگاه سوك بيتابى ورا رسوا نمايد هان
اگر مالى بدست آرد ز ثروت مىشود سركش
و گر درويش باشد آيدش صد درد بيدرمان
گرسنه گر شود از ناتوانى بر زمين افتد
و گر پر خورد از نفخ شكم گيرد ورا خفقان
ز كاهش در زيان و، وز فزايش در تباهى شد
خداوندا تو اين مشكل نما بر بندگان آسان