نامه تو بمن رسيد و دريافتم كه بهدف خود
تير نيندازى و جز گمشده خود را مىجوئى، در تاريكى مىپوئى، و در گمگاه مىدوى،
بچيزى كه حجت نتواند بود پناه مىبرى، و بسستترين شبهاى دست مىاندازى.
أمّا اين كه
از من در خواست دارى شريك كار خلافت باشى و جنگ متاركه گردد و بر حكومت شام بمانى
پاسخش اينست كه:
اگر من امروز
چنين كارى مىكردم همان ديروز كرده بودم، و أمّا اين كه ميگوئى عمرت فرمان ولايت و
حكومت بر شام صادر كرده است محقق است كه عمر خودش واليان صاحب خود أبى بكر را از
كار بر كنار كرد و عثمان هم كه بر سر كار آمد هر كه را عمر والى كرده بود از كار
بر كنار كرد و عزل نمود، براى مردم امام و رهبرى منصوب نگردد جز براى اين كه صلاح
امّت را بنظر خود بسنجد و آنچه از پيش بر طبق آن بوده بكار بندد، و آن عيبى كه
نهفته بوده منظور دارد و بر طرف سازد، بدنبال هر كارى كار تازهاى مىآيد و بايد
تجديد نظر شود، هر پيشوائى رأى و اجتهادى دارد.
سبحان اللّه
تا چند بدنبال هوسهاى نو ظهور چسبيدهاى و از سرگردانى پيروى ميكنى با اين كه حقيقت
محدود است، و دلائلى كه مسئوليت إلهى بار مىآورند و بربندگان خدا حجّت تمام
ميكنند در دست هستند و مشهود.
أمّا اين كه
در باره عثمان و كشندگانش پرميگوئى و راه احتجاج مىپوئى راستى كه تو آنجا كه يارى
عثمان يارى خودت باشد با نصرت او همداستانى، و آنجا كه يارى تو پيروزى او است او
را ترك ميگوئى و وامىگذارى.
المختار
الثامن و الثلاثون و من كتاب له 7 الى أهل مصر، لما ولى عليهم الاشتر
;
من عبد
اللّه عليّ أمير المؤمنين إلى القوم الّذين غضبوا للّه حين