كهن جامه تن خود پارچه كرباسينى آماده
نساختم، و از زمين اين دنيا يك وجب بچنگ نياوردم، و از اين دنيا جز قوتى اندك
باندازه خوراك ماده الاغى پشت ريش بر نگرفتم، و هر آينه اين دنيا در چشم من سستتر
و پستتر است از دانه بلوطى گرف و نامطبوع.
آرى در زير
دست ما تنها يك فدك بود از هر آنچه آسمان بر آن سايه دارد و دلهاى مردمى بر آن
دريغ آورد و دلهاى ديگران بر آن بخششگر شد و از دست ما ربوده گرديد، و چه خوب
دادگرى است خداوند، مرا چه كار است با فدك يا جز فدك با اين كه منزل فرداى هر كس
گور است، گورى كه در تاريكيش آثار و كردار هر كس منقطع مىگردد و اخبارش نهان
مىشود گودالى كه اگر در ميدانش بيفزايند و دست حفّارش پهناور سازد سنگ و كلوخش
تنگ سازد و خاكهاى انباشته سوراخ و روزنش را مسدود سازد، همانا منم و اين نفس
سركشم كه بوسيله تقوى و پرهيزكارى آنرا سوقان مىدهم تا بلكه در روز هراس بزرگتر
در آسايش باشد و بر اطراف پرتگاه دوزخ پابرجا و استوار گذر كند.
بقية من
المختار الرابع و الاربعين من كتبه 7
و لو شئت
لاهتديت الطّريق إلى مصفّى هذا العسل، و لباب هذا القمح، و نسائج هذا القزّ، و لكن
هيهات أن يغلبني هواى، و يقودني جشعي إلى تخيّر الأطعمة و لعلّ بالحجاز أو اليمامة
من لا طمع له في القرص، و لا عهد له بالشّبع!! أو أبيت مبطانا و حولي بطون غرثى، و
أكباد حرّى، أو أكون كما قال القائل:
و حسبك داء
[عارا] أن تبيت ببطنة و حولك أكباد تحنّ إلى القدّ.