از لباس خود پس مىافتد آن پرها پياپى، و
مىرويد روئيدني، پس مىريزد آن پرها از قلم پر او همچو ريختن برگهاى شاخهاى درخت،
بعد از آن متلاحق مىشود در عقب يكديگر در حالتى كه نمو كننده است تا آنكه بر
مىگردد بهيئت و صورتى كه پيش از ريختن داشت، مخالف نمىباشد رنگهاى لاحق برنگهاى
سابق، و واقع نمىشود هيچ رنگى در غير جاى خود و چون نظر كنى بتأمّل در هر موئى از
موهاى قلم أو مىنماياند آن موى تو را سرخى كه بلون گل سرخست و بار ديگر سبزى كه
برنگ زبرجد است و گاهى زردى برنگ طلاى خالص.
پس چگونه
مىرسد بصفت اين مرغ خوش رنگ فكرهاى عميقه، يا چگونه مىرسد بكنه معرفت او عقلهاى
با ذكاوت، يا چگونه بنظم مىآورد وصف آن را أقوال وصف كنندگان و حال آنكه كمترين
جزئهاى او عجز آورده است و همها را از ادراك آن و زبانها را از وصف آن.
پس پاكا
پروردگارى كه غالب شد بعقلها از وصف كردن مخلوقى كه روشن و آشكار گردانيد آن را به
چشمها، پس ادراك كردند آن چشمها آن مخلوق را در حالتى كه صاحب حدّ معينى بود
آفريده شده و صاحب تركيبى بود برنگهاى گوناگون.
پس منزّه
پروردگارى كه محكم ساخت پاهاى مورچه و پشه كوچك را با آنچه فوق آنها است از خلق
ماهيها و فيلها، و وعده كرده و لازم نموده بر نفس خود كه نجنبد هيچ جنبنده از
موجوداتى كه داخل فرموده روح را در آن مگر اين كه گردانيده مرگ را وعده گاه او، و
فنا را پايان كار او.