نام کتاب : درسهايي از نهج البلاغه نویسنده : منتظري، حسينعلي جلد : 1 صفحه : 110
طلا را شما "ابداع" يعني ايجاد كرده ايد و قبلا موجود نبود، يعني چيزي از چيزي
موجود نشده بلكه شما كوه طلا را يكدفعه از كتم عدم به عرصه وجود آورده ايد.
ولي در خلقت موجودات مادي تعبير به "خلق" ميكنند; زيرا خلق يعني تبديل
چيزي به چيز ديگر، و موجودات مادي هميشه از چيزي به چيز ديگر
تبديل ميشوند نه اين كه چيزي از كتم عدم به وجود بيايد.
"خلائق" جمع "خليقة" است از ريشه "خلق" يعني مخلوق، يعني خدا شكافت
موجودات را به قدرت خود; پس "فطر" كه در اينجا آمده در حقيقت ميفهماند كه
خلقت همه موجودات به تحول و تغيير و شكاف است، حتي زمين را ميگويند كه
از خورشيد جدا شده بدين ترتيب كه در آن شكافي ايجاد شده و تكه اي از آن به نام
زمين جدا شده است، و يا ساير سيارات . در قرآن شريف هم ميفرمايد: (أ في الله
شك فاطر السماوات و الارض)[1] آيا در خدايي كه شكافنده آسمانها و زمين است
شكي وجود دارد؟ آسمانها و زمين هم موجودات مادي هستند و هر ماده اي از ماده
جلوتر خلق شده و دائما در ماده تحول پيدا ميشود، پس حضرت علي (ع) به اين
اعتبار كلمه "خلق" را به كار برده، چون "خلق" اصطلاحا در مورد موجودات مادي
به كار ميرود.
نظر فخر رازي در آفرينش مجردات و نقد آن
كساني خواسته اند اين عبارت را اعم بگيرند از موجودات مادي و مجرد;
ميگويند "عدم" خود يك امر واحد است و خودش عالمي است براي خود،
اين نيستي شكافته ميشود و از درونش يك موجودي پيدا ميشود مثل همان تصور
كوه طلا در ذهن كه از درون عدمستان ذهن يك كوه طلايي به مرحله وجود آمد.
پس اين "فطر" كه به معناي شكاف است در مجردات هم استعمال ميشود،