خَم شده چون چرخ پشت ماهتاب
سر برهنه بر دميده آفتاب
كاروان عشق و دل بىپير شد
بيشه عرفان تهى از شير شد
خرقه خالى كرد شير پير ما
چيست ياران بعد از اين تدبير ما
روح ما از مُلك تن كوچيد و رفت
چون سپيده بر جهان خنديد و رفت
نرگس خورشيديش چون بسته شد
ما شكستيم او به حق پيوسته شد
نور حق بود و به نور حق رسيد
زين سبب از خاكيان دامن كشيد
خسته ما، درمانده ما، آواره ما
تا ابد شرمنده و بيچاره ما
واى بر ما زندگى را باختيم
آخر آن خورشيد را نشناختيم