گوهر بحر معانى دُرّ درياى شرف
سينه او كنز اسرار خداى لا ينام
آن فقيه بىبَديل و آن نبيل بىعديل
آنكه دُرّ مىريخت از لَعل لَبش وقت كلام
آيتِ عُظماى حق گلپايگانى آنكه بود
مَرد زُهد و علم و تقوا صاحب خُلق كِرام
دُرّ درياى فضيلت مخزن علم و كمال
داشت در درگاه يزدان عزّ و قدر و احتشام
آن ابر مردى كه با سعى و تلاش بيشمار
يافت كار شرع احمد در جهان از او نظام
گشت از فقدان آن آزاده عصر و زمان
روزگار اهل علم و فضل و دانش همچو شام
برد از عمر شريفش بهرهاى بىحدّ و حصر
شد براى نَشر احكام خدا عمرش تمام
ارتحالش بس بود جانسوز و مرگش جانگداز
رهبر ما از فراقش اشك مىريزد مدام