يا ربّ چه قضا نسخه تقدير نوشت
اجزاء وجود من به توحيد سرشت
فردا كه از اين رباط ويران بروم
خواهم كه شوم مقيم در باغ بهشت
1450- در نعمت و خوشگذرانى بدون شنيدن حرف مفت و بدون به ياد غمها افتادن و بدون شماره كردن ناله مريض و مجروح قرارم بده.
خرم دل آنكه يافت أسباب بهشت
گردد به رخش گشاده أبواب بهشت
از چهره روح گرد تن شويد پاك
پس تازه كند جان خود از آب بهشت
1451- در منظرهاى خلوت كه سختى در آن يافت نمىگردد، ساكنان آن خوش هستند و گردانندگانش در آسايش و درب ورودى آن محترمانه است مكانم ده.
تا چند در اين منزل ويران باشم
بىجرم اسير بند و زندان باشم
گر مرغ دلم به آشيان ميل كند
ناگاه مقيم باغ رضوان باشم
1452- به منزلى برسانم كه از زيبائى نور مىدرخشد و بطور مرتب نور بر آن مىتابد و عظمت از آن مىبارد و نسيم بهشتى آن را در آغوش گرفته است.
ابروى تو كرده عالمى را پرنور
وز حسن تو گشته مه بهخوبى مشهور
آن دم كه كنم مقام در باغ بهشت
خواهم كه كنيز خانهام باشد حور
1453- بسترى نرم، لباسى فاخر، غذائى خوش خوراك، نوشيدنى گوارا از