responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 658

نبود، او را مى‌ديدند و مشاهده مى‌كردند و به نام خودش مى‌ناميدند ولى نمى‌دانستند او همان است.

(1) وقتى كه جالوت با سپاهيانش بيرون آمد، داود گوسفندان پدرش را مى‌چرانيد و برادران داود با پدرشان رفتند و جنگ شدّت گرفت. و مردم به سختى كوشش مى‌كردند. پس پدر داود برگشت و به داود گفت: براى برادرانت طعام برسان تا در جنگيدن با دشمن قوت بگيرند.

داود رفت و لشكريان نزديك هم بودند و هر كدام به مركز خود برگشته بود، داود از كنار سنگى مى‌گذشت كه سنگ با صداى بلند به او گفت: اى داود! مرا بگير و با من جالوت را به قتل برسان؛ زيرا من براى كشتن او آفريده شده‌ام. پس داود آن سنگ را برداشت و در ميان كيسه‌اى- كه در آن سنگ قرار مى‌داد تا به سوى گوسفندانش پرتاب كند- نهاد، وقتى كه وارد لشكر شد، ديد آنان جالوت را بسيار بزرگ مى‌شمارند، به آنان گفت: چرا او را بزرگ مى‌شماريد؟ به خدا سوگند! اگر او را ببينم خواهم كشت. سخن او ميان مردم منتشر گشت تا اينكه اين خبر را نزد طالوت بردند، طالوت پرسيد: اى جوان! چه مقدار قدرت دارى؟

داود گفت: گاهى مى‌شود كه شير، يكى از گوسفندانم را مى‌گيرد و من به دنبالش مى‌روم و به او مى‌رسم، سر شير را مى‌گيرم و دهانش را باز مى‌كنم و گوسفند را از وى مى‌ستانم.

خداوند متعال به «طالوت» وحى كرده بود كه هر كس زره تو را بپوشد و به تن او اندازه باشد او جالوت را خواهد كشت. زره‌اش را خواست و حضرت داود آن را پوشيد و به تنش راست آمد آنگاه داود گفت: جالوت را به من نشان دهيد. وقتى كه او را ديد، سنگ را برداشت و به سوى او پرت كرد و ميان دو چشم جالوت خورد و سر او را شكافت و جالوت از اسب خويش بر زمين افتاد. لشكر كفر مانند سپاه احزاب در جنگ خندق، وقتى كه على- 7- عمرو بن عبد ودّ را كشت، متفرق و پراكنده شدند.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 658
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست