نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 53
«بصرى» راهبى زندگى مىكرد كه اسمش «بحيرا» بود و هيچ وقت به
كاروانهاى قريش اعتنا نمىكرد و با آنها سخن نمىگفت. يك روز كاروانى كه پيامبر در
آن بود به آنجا رسيد. نشانه رسول خدا- 6- را در آن ديد، چون
ابرى را مشاهده كرد كه بالاى سر پيامبر بود و مانع تابش آفتاب مىشد. و هنگامى كه
زير درخت نشست، بوتههاى درخت به او احترام كردند و ابرى هم بالاى سر حضرت بود.
(1) بحيرا، غذايى تهيه و
آنها را دعوت كرد. آنان پيامبر را نزد كالاهاى خود گذاشتند و خود براى صرف غذا
آمدند. راهب كسى (پيامبر) را كه مىخواست، در ميان آنها نديد و از آنها پرسيد. آيا
كسى از شما جا مانده؟ گفتند: نه جز يك پسر بچّه! راهب گفت: او را نيز بياوريد.
وقتى كه حضرت آمد، بحيرا
به دقت او را نگريست و يقين كرد كه او رسول خدا- 6- خواهد
بود. وقتى همه رفتند حضرت محمّد- 6- را نگه داشت و به آن
حضرت گفت: اگر از تو سؤال كنم جواب مىدهى؟
حضرت فرمود: «هر چه
مىخواهى بپرس».
بحيرا گفت: تو را به لات
و عزّى قسم مىدهم به پرسشهاى من پاسخ مناسب بده؛ چون او از عربها شنيده بود كه به
آن دو بت قسم مىخوردند.
حضرت فرمود: «مرا به آن
دو بت قسم نده، چون چيزى مبغوضتر از آن دو، نزد من نيست».
آنگاه راهب شروع كرد به
سؤال كردن در باره بيدارى و خواب و كارهاى ديگر آن حضرت؛ و ايشان نيز جواب
مىدادند. راهب تمام جوابهاى پيامبر را مطابق سخنانى يافت كه در كتابها خوانده
بود.
بعد به حضرت گفت:
شانههايت را به من نشان بده. پيامبر شانههاى مبارك را به او نشان داد. مهر نبوّت
را بين شانههاى آن حضرت مشاهده كرد، در اين موقع رعد و برق، صومعه را لرزاند.
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 53