نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 527
مرد دوباره سخنش را تكرار كرد، باز حضرت فرمود: نمرده است.
بار سوم آن مرد گفت: او مرد. باز هم حضرت فرمود: نمرده و رويش را از او برگرداند.
آن مرد گفت: درست
مىگويم او مرده است. حضرت فرمود: قسم به كسى كه جانم دست اوست او نمرده و
نمىميرد تا اينكه سپاه گمراهى را فرماندهى كند و پرچمش را «حبيب بن جمّاز» حمل
مىكند.
در اين هنگام حبيب
برخاست و گفت: در مورد خودم تو را به خدا سوگند مىدهم! اى امير مؤمنان! من فرزند
شيعه مىباشم. على- 7- پرسيد: تو كيستى؟ گفت: «حبيب بن جمّاز» هستم.
حضرت فرمود: اگر پسر جمّاز باشى، آن پرچم را حمل خواهى كرد.
ابو حمزه ثمالى مىگويد:
خالد بن عرفطه نمرد تا اينكه با عمر سعد آمد و عمر سعد او را فرمانده طليعه لشكرش
قرار داد و حبيب بن جمّاز هم پرچمدار او بود.
حكايت رسوائى عمرو بن
حريث
(1) 37- اصبغ بن نباته
روايت مىكند: امير مؤمنان- 7- به ما دستور داد كه از كوفه به سوى
مدائن حركت كنيم، روز يك شنبه حركت كرديم ولى «عمرو بن حريث» با هفت نفر ديگر تخلف
كردند و در حيره به جايى به نام «خورنق» رفتند و گفتند روز چهارشنبه مىآييم و به
لشكر مىرسيم. پس داستان سوسمار پيش آمد.
آن را گرفتند و عمرو بن
حريث، سوسمار را در كفّ دستش گذاشت و به يارانش گفت: بيعت كنيد اين امير مؤمنان
است!! پس همراهان او براى مسخره و استهزا با سوسمار بيعت كردند. بعد آمدند و روز
جمعه به مدائن رسيدند و امير مؤمنان- 7- در منبر بود و خطبه مىخواند،
همه از در مسجد وارد شدند و با سبك شمردن آن حضرت وارد شدند. وقتى على- 7- آنها را ديد، فرمود: اى مردم! وقتى كه رسول خدا- 6-
با حال نجوا به من علم آموخت، از آن هزار در علم باز شد و از هر درى هزار در ديگر
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 527