(2) 47- يكى از جوانان
انصار مادر پير و كورى داشت. اين جوان مريض شد.
پيامبر- 6- به عيادتش رفت، و جوان مرد.
مادرش گفت: خدايا! من به
اميد اينكه در هر مصيبتى يارىام كنى به سوى تو و پيامبرت، هجرت نمودم، اين مصيبت
را بر من تحميل نكن! انس مىگويد: پارچه را از صورتش برداشتيم زنده شد و با ما سخن
گفت[3].
سلام سنگ و درخت، به
پيامبر 6
(3) 48- پيامبر اكرم-
6- فرمود: سنگى كه در مكه به من سلام كرده است مىشناسم[4].
(4) 49- امير المؤمنين
على- 7- مى فرمايد: در ركاب رسول خدا- 6- به بعضى
از نواحى رفتيم، هيچ سنگ و درختى نماند مگر اينكه به پيامبر