نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 382
بر ايشان باز كردند، گفتند: حامل جنازهاى هستيم و مىخواهيم
آن را در «سكوى» مقابل باب مسلم بن عقيل بگذاريم و فردا او را در رصافه دفن كنيم و
بعد يكى از آنها خواب رفت و در خواب ديد كه گويندهاى به ديگرى مىگويد:
نمىدانم ما بايد اعمال
او را محاسبه كنيم، يا نه؟ سپس صورت ميّت را باز كرد و با نگاهى به او، به دوستش
گفت: آرى بايد ما به حساب وى برسيم؟ و بهتر است هر چه زودتر، تا او را به «رصافه»[1] نبردهاند،
كار او را بسازيم؟ (چون اگر به آنجا برسد) راهى براى حسابرسى او نداريم؟
در اين موقع از خواب
بيدار شد و خواب را براى دوستانش نقل كرد، و گفت: پس بهتر است هر چه زودتر او را
به مشهد علوى 7 ببريم؟!.
شاعرى عرب در اين باره
مىگويد:[2] اگر من
مردم، در كنار على 7 پدر شبر (حسن 7) و شبير (حسين 7) خاكم كنيد، زيرا در كنار وى از آتش نمىترسم و از سؤال نكير و منكر باكى
ندارم.
گروهى از همسايگان مرقد
مطهّر امام على 7 روايت كردهاند كه: ديدهاند هر قبرى كه در مشهد علوى
قرار دارد، ريسمانى از آن كشيده شده و به قبّه شريف متصل است.
نقل است كه هر گاه امام
7 مىخواست با خود خلوت كند، به همين موضع مرقد مىآمد.
روزى امام 7
در آنجا ايستاده بود، ناگهان ديد مردى از جانب بيابان سوار