نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 70
غلبه بر دشمنان متحقّق خواهد بود. اين عجب باعث اين شد كه همه
گريختند، الّا ده كس. آنگاه، خداى عز و جلّ تأييد لشكر مسلمانان نموده ايشان را
غلبه و نصرت داد، و لشكر كفّار بعد از آنكه غالب شده بودند مغلوب و مستأصل شدند. و
عمده فتح در آن روز به دست و شمشير حضرت اميرالمؤمنين 7 جارى شد.
و از قبيل عجبى كه مذكور شد عجب آلب ارسلان سلجوقى [حكومت: 455- 465
ق.] بود كه باعث هلاك او شد. و آن واقعه بر وجهى كه ابن اثير نقل كرده چنان بود كه
آلب ارسلان در اواخر ايّام حيات به ماوراء النّهر رفت و بر جيحون جسرى[1] بست و بر آن عبور كرد. و لشكر او
در آن وقت از دويست هزار سوار زياده بود. يكى از مستحفظان قلاع آن حدود را كه يوسف
خوارزمى مىگفتند گرفته نزد او آوردند. سلطان حكم نمود كه او را [به] چهار ميخ
كشند. يوسف دشنام داد كه، «مثل منى را چنين مىكشند».
سلطان غضبناك شد و تير و كمان برداشت و به دو غلام كه او را داشتند
گفت: او را سر دهيد[2]- و به
تيراندازى و زورآورى خود مغرور بود- يوسف حربه كشيده متوجّه سلطان شد. سلطان تير
انداخت و تير او خطا شد، و هرگز تير او خطا نمىشد. سلطان برخاسته از تخت خود فرود
آمد و لغزيد و بر او[3] درافتاد و
يوسف رسيد و سلطان را زخم مهلك زد. در بعضى كتب هست كه در آن وقت دو هزار غلام
مسلّح در مجلس سلطان حاضر بودند. چون سلطان زخم خورد، همه از غايت اضطراب متفرّق
شدند و هيچكس متعرّض يوسف نشد و بىآزار از مجلس بيرون رفت و در بيرون بعضى
فرّاشان چوبى بر سريوسف زده او را هلاك ساخت.[4]
مجملا، پادشاه بايد كه هرچند شوكت و ساير اسباب غلبه خود را در مرتبه
اعلى بيند، بر آن اعتماد ننموده توكّل بر خداى عز و جلّ داشته باشد و چنان اعتقاد
داشته باشد كه نصر و ظفر به تأييد خالق اكبر است، نه به بسيارى تهيّه و لشكر. بلكه
در هر حال بايد كه تصوّر عاقل چنان باشد كه اين عالم چون دريايى است موجزن، و او
چون شخصى است كه بر تخته پارهاى بر روى اين دريا افتاده؛ در آن حال همه تسليم است
و مىداند كه او را