در ميان آنان كه از چشمههاى گواراى شهود و مكاشفه نوشيده و به نعمت
تحقّق به معارف متنعّم گشتهاند، كمتر كسى است كه زبان به سخن گشوده و از اسرار
پرده برداشته باشد. و از همين اندك، كمتر كسى است كه براى بيان مكنونات ضمير خويش،
از شعر بهره جسته و از آن سربلند بيرون آمده باشد. در اين گروه اندك، شايد هيچ كس
مانند حافظ نتوان يافت كه قضاوتها درباره او، و در نتيجه شرح كلمات او، اين چنين
معركه آراى متضاد و متقابل باشد.
واقعيت اين است كه همه لطافت و زيبايى غزليّات حافظ در فهم مفاهيمى
است كه در پشت پرده اشارات و اصطلاحات خاص، روى از نامحرمان پوشيده است.
بنابراين، تا زبان حافظ و روح حاكم بر ديوان او بر كسى معلوم نباشد،
هرگز نخواهد توانست پرده از رازهاى آن برگيرد و از آن بهره ببرد. بر اين پايه،
اولين قدم در شناخت حافظ، تصحيح نگرش كلان ما نسبت به خود خواجه است، و اينكه روشن
شود شارح، حافظ را چگونه مى بيند، و در سيماى او نقش چه معنايى را مى خواند، تا
نوبت به كنكاش در لطايف و رموز و اشارات بيت بيت ديوان او برسد.