نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 281
سال روى آن كار كردند سپيد شد، و هزار سال
ديگر بر آن دميدند سياه شد، من با آن سياهچال چه كنم؟ تنها اميد من براى نجات از
آن عذاب سخت، توبه و انابه و عذرخواهى از خداوند است[1].
گنهكار و عفو پروردگار
شيخ بهائى مىگويد: از مردى مورد اطمينان شنيدم، گنهكارى از دنيا
رفت؛ همسرش براى انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد، ولى
شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازهاى بود كه كسى براى انجام مراسم حاضر
نشد، به ناچار كسى را اجير كرد كه جنازه را به مصلاى شهر ببرد، شايد اهل ايمان به
انجام مراسم اقدام كنند، ولى يك نفر براى حضور در مراسم حاضر نشد! پس جنازه را به
وسيله اجير به صحرا برد تا آن را بىغسل و كفن و نماز دفن كند.
نزديك آن صحرا كوهى بود كه در آن كوه زاهدى مىزيست كه همه عمر به
عبادت گذرانده بود و ميان مردمى كه در آن نزديكى مىزيستند مشهور به زهد و تقوا
بود. همين كه جنازه را ديد از صومعه خود به سوى جنازه رفت تا در مراسم او شركت
كند، اهل آن اطراف وقتى اين مطلب را شنيدند به سرعت خود را به آنجا رساندند تا
همراه عابد در مراسم مربوط به ميت حاضر شوند.
مردم سبب شركت كردن عابد را در مراسم آن گنهكار از شخص عابد پرسيدند،
گفت: در عالم رؤيا به من گفتند فردا از محل عبادت خود به فلان موضع از صحرا برو،
در آنجا جنازهاى است كه جز يك زن كسى همراه او نيست، پس بر او نماز گذار كه او
مورد آمرزش و عفو قرار گرفته است.
مردم از اين واقعه تعجب كردند و در دريايى از حيرت فرو رفتند. عابد
همسر