نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 183
آن گاه قنبر طشت و آفتابه و حولهاى آورد و
خواست دست پدر را بشويد، حضرت از جا جست و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا آب روى دست
آن مرد بريزد. مرد دستش را به خاك ماليد و گفت: يا اميرالمؤمنين! خدا مرا ببيند كه
تو بر دست من با اين مقام و عظمتت آب مىريزى؟! حضرت فرمود: بنشين و دستت را بشوى؛
زيرا خدا تو را و برادر دينىات را مىبيند كه در اين زمينهها امتيازى به تو
ندارد و در خدمت به تو فضيلتى براى او نيست، برادر دينىات مىخواهد با شستن دست
تو در بهشت زمينه خدمت به نفع خودش فراهم سازد، آن هم خدمتى دهها برابر عدد اهل
دنيا و بر شمار خدمتكارانى كه در دنيا هستند!
پس مرد نشست و على 7 به او گفت: تو را به حقى كه از من
مىشناسى و آن را عظيم و بزرگ مىشمارى و تواضعى كه براى خدا دارى تا به آن پاداشت
دهند سوگند مىدهم كه مرا به آنچه كه از خدمتم به تو افتخارت دادهاند واگذارى و
آنچنان با آرامش دستت را به وسيله من بشويى كه گويا قنبر آب روى دستت مىريزد!
آن مرد تسليم تواضع على 7 شد و دستش را با آب ريختن
اميرالمؤمنين 7 شست. وقتى كار تمام شد آفتابه را به فرزندش محمد بن
حنفيه داد و فرمود:
پسرم اگر فقط فرزند اين مرد مهمان من بود من خود آب به روى دستش
مىريختم ولى خداى عز و جل نمىپسندد كه بين پدر و پسر را چون با هم هستند فرق
نگذارم، پدر به روى دست پدر آب ريخت و بايد در اين موقعيت پسر روى دست پسر آب
بريزد. پس محمد حنفيه به روى دست پسر آب ريخت و پسر دستش را شست. آن گاه حضرت
عسكرى 7 فرمود: كسى كه على 7 را در
نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 183