responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عبرت‌آموز نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 162

كه صاحبدلى بر پلنگى نشست‌

همى راند رهوار و مارى به دست‌

يكى گفتش: اى مرد راه خداى‌

به دين ره كه رفتى مرا ره نماى‌

چه كردى كه درنده رام تو شد

نگين سعادت به نام تو شد

بگفت ارپلنگم زبون است و مار

و گر پيل و كركس شگفتى مدار

تو هم گردن از حكم داور مپيچ‌

كه گردن نه پيچد ز حكم تو هيچ‌

چو حاكم به فرمان داور بود

خدايش نگهبان و ياور بود

محال است چون دوست دارد تو را

كه در دست دشمن گذارد تو را

ره اين است، روى از طريقت متاب‌

بنه گام و كامى كه دارى بياب‌

نصيحت كسى سودمند آيدش‌

كه گفتار «سعدى» پسند آيدش‌[1]

حكايتى شگفت از حضرت سجاد 7

ابوبصير از حضرت باقر 7 روايت مى‌كند كه آن حضرت فرمود: پدرم غلامى داشت كه او را دنبال كارى فرستاد و او نسبت به انجام آن كار تأخير كرد،


[1] - سعدى شيرازى، بوستان، حكايت.

نام کتاب : عبرت‌آموز نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 162
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست