نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 501
اين قصه، حكايت منجمى است كه براى مشاهده ستارگان
سر به آسمان بلند كرده بود و راه همىرفت ناگهان در چاهى افتاد. صاحبدلى گفت: تو
كه چاه در پيش پاى خود نبينى در آسمان چه بينى؟
حكايت «12» خطيبى كريه الصوت خود را خوشآواز پنداشتى ...
(54)- غراب البين: مركب از غراب (مضاف) و
البين (مضاف اليه).
غراب: اسم عربى بمعنى كلاغ. جمع آن غربان بكسر اول.
بين: جدايى. كسانى كه به زجر الطير معتقد بودهاند، آواز كلاغ را
نشانه پيشآمد جدايى ميپنداشتند از اينجهت كلاغى را كه چنين بانگى كند، غراب البين
ميناميدند.
(55)- إِنَّ أَنْكَرَ
الْأَصْواتِ: اشاره است به آيه 19 از سوره لقمان:
إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ ... ترجمه: همانا زشتترين آوازها، آواز خران است. بموجب اين آيه، به
آهسته سخن گفتن و پايين آوردن آواز بهنگام تكلم امر شده است.
نظير اين عبارت در سخن «استزيكور» داستانسراى يونانى آمده و در سخن
او بجاى «خر» لفظ «اسب» مندرج است.
شان: مخفف لفظ عربى «شأن» است.
(56)- اذا نهق الخطيب ابو الفوارس ...
وزن شماره 32
ترجمه: هرگاه خطيب ابو الفوارس آواز حيوانات برآورد، آوازى دارد كه
استخر فارس را ويران ميسازد.
(57)- ابو الفوارس: كنيه روباه است و برخى
آنرا اسم خاص دانستهاند.
فعل نهق كه مصدر آن نهيق است و براى بانگ كردن خر بكار ميرود به خطيب
لقب داده شده تا هم بر نادانى و هم بر حيلهگرى او و هم بر بدى آوازش دلالت كند.
(58)- شغب: با دو فتحه بمعنى هيجان در كارهاى
بد است. در بعضى نسخهها بجاى شغب، صوت آمده.
(59)- اصطخر: معرب استخر، يكى از شهرهاى قديم
فارس است كه در زمان ساسانيان از مراكز دولت بوده و مصالح آنرا از ويرانههاى
پرسپوليس (تخت جمشيد) آورده بودند.
استخر، در زبان پهلوى بمعنى محكم است. بعضى گويند كه اين شهر بواسطه
استحكامش استخر ناميده شده و برخى گويند: استخر بمعنى تالاب (باطلاق) است و چون
قسمتى از محل اين
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 501