responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد    جلد : 1  صفحه : 491

كرد و درمى چند.

حكايت (11)

منجمى به خانه درآمد. يكى مرد بيگانه را ديد با زن او بهم نشسته. دشنام و سقط گفت، فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلى كه بر اين واقف بود، گفت:

50 تو بر اوج فلك چه دانى چيست‌

51 كه ندانى كه در سرايت كيست!

حكايت (12)

خطيبى‌ 52 كريه الصوت، خود را خوش‌آواز پنداشتى و فرياد بيهده برداشتى.

گفتى‌ 53 نعيب‌ 54 غراب البين در پرده الحان اوست يا آيت‌ 55 انّ انكر الاصوات در شأن او.

56 اذا نهق الخطيب ابو الفوارس‌ 57

له شغب‌ 58 يهدّ اصطخر 59 فارس‌

مردم قريه‌ 60 بعلت جاهى كه داشت، بليّتش ميكشيدند و اذيتش را مصلحت نميديدند، تا يكى از خطباى آن اقليم كه با او عداوتى نهانى داشت، بارى به‌ 61 پرسش آمده بودش، گفت: ترا خوابى ديده‌ام خير باد. گفتا: چه ديدى؟ گفت:

چنان ديدم كه ترا آواز خوش بود و مردمان از انفاس تو در راحت. خطيب اندر اين، لختى بينديشيد و گفت: اين‌ 62 مبارك خوابى است كه ديدى كه مرا بر عيب خود واقف گردانيدى، معلوم شد كه آواز ناخوش دارم و خلق از بلند خواندن من در رنجند، توبه كردم كزين پس خطبه نگويم مگر به آهستگى.

63 از صحبت دوستى به‌رنجم‌

كاخلاق بدم‌ 64 حسن نمايد

عيبم هنر و كمال بيند

خارم گل و ياسمن نمايد

كو دشمن شوخ چشم ناپاك‌

تا عيب مرا به من نمايد!

نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد    جلد : 1  صفحه : 491
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست