نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 422
حكايت (3)
درويشى را شنيدم كه در آتش فاقه همىسوخت و رقعه بر رقعه ميدوخت و 20 تسكين خاطر مسكين را همىگفت:
21
به نان خشك قناعت كنيم و جامه دلق
كه
بار محنت خود به كه بار منت خلق
كسى گفتش: 22 چه
نشينى كه فلان در اين شهر طبعى كريم دارد و 23 كرمى عميم. ميان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته. اگر بر
صورت حال تو چنانكه هست وقوف يابد، پاس خاطر عزيزان، منت دارد. گفت: خاموش كه به 24 درويشى مردن به كه حاجت پيش كسى بردن.
25
هم 26 رقعه دوختن به و 27
الزام كنج صبر
كز
بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
28 حقا كه با عقوبت دوزخ برابر
است
رفتن
به 29
پايمردى همسايه در بهشت
حكايت (4)
يكى از ملوك عجم طبيبى حاذق به خدمت مصطفى صلى اللّه عليه و آله و
سلم فرستاد. سالى در ديار عرب بود و كسى 30 تجربتى پيش او نياورد و معالجتى از وى درنخواست. پيش پيغمبر 7 آمد و شكايت كرد كه مرا براى معالجت اصحاب فرستادهاند و در اين مدت كسى
التفاتى نكرد تا خدمتى كه بر بنده معين است بجاى آورد.
رسول 7 گفت: 31
اين طايفه را طريقى است كه تا اشتها غالب
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 422