نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 362
مثل ساير: مستمع صاحبسخن را بر سر كار
آورد.
______________________________
(135)- قوت طبع: مراد از آن در اينجا قوت بيان
است.
(136)- فسحت: بمعنى وسعت و گشادگى است و صفت
از آن، «فسيح»، در فارسى معمول است.
(137)- تا بزند مرد سخنگوى گوى: در اين مصراع،
ارادت و اخلاص به ميدان مسابقه تشبيه شده و سخن، به گوى همانند گرديده.
(138)- سخنگوى گوى: متضمن صنعت جناس مزدوج
است. جناس مزدوج آن است كه دو مجانس در پى يكديگر بيايد و بيشتر آنرا در سجع و
قافيه مىآورند. مانند اين غزل منوچهرى:
با
رخت اى دلبر عيار، يار
نيست
مرا نيز دگربار، بار
دوزخ
رخشان تو گلنار گشت
بر
دل من ريخته گلنار، نار
چشم
تو خونخواره و هرجادوى
مانده
از آن چشمك خونخوار، خوار
بعضى اين صنعت را بغلط ذو قافيتين ميپندارند. (راجع به ذو قافيتين
رجوع شود به مقدمه گفتار ششم مبحث قافيه).
(139)- گوى: كره بازى است كه با چوگان ميزنند.
حكايت «11» شبى در بيابان مكه از بيخوابى پاى رفتنم نماند ...
(140)- مكه: شهرى كه در آن كعبه معظمه واقع
است. مولد و مبعث پيغمبر گرامى ما است. از اين شهر در قرآن مجيد يكبار در سوره فتح
بنام «مكه» و يكبار در سوره آل عمران بنام «بكه مباركه» (بقعه مباركه) نام برده
شده (طالبان تحقيق به اعلام قرآن مقاله مكه رجوع كنند).
اين حكايت نثر مرسل است و فقط در عبارت «اگر رفتى جان بردى و اگر
خفتى مردى» صنعت سجع بكار رفته. زيبايى حكايت در ايجاز معنوى و كوتاهى جملههاى آن
است.
(141)-
پاى
مسكين پياده چند رود ...
قطعه بر وزن شماره 1 با قافيه مقيد موصول.
(142)- ستوه: بمعنى بىزور و خسته است. در
پازند استوهhuts
و در ايران باستانhavat su (اوستاوه) مشتق از «تاو» بمعنى توان و قوت.
(143)- بختى: بضم باء و سكون خاء، بنقل قاموس
و فرهنگهاى ديگر اسم عربى است بمعنى شتر خراسانى يا شتر قوىهيكل دو كوهانه. جمع
آن بخت. گويا بختى، در اصل، باخترى بوده و دوكوهانى بودن شتر بختى نشانه آن است كه
در نواحى سرد ميزيسته است.
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 362