نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 316
59
چو از قومى يكى بيدانشى كرد
نه
كه را منزلت ماند نه مه را
60 شنيدستى كه گاوى در 61
علفخوار
بيالايد
همه گاوان ده را
گفتم: سپاس و منت خداى را كه از بركت درويشان محروم نماندم. اگر چه
بصورت از صحبت، 62 وحيد افتادم، بدين حكايت كه گفتى 63 مستفيد گشتم و امثال مرا همه عمر اين
نصيحت به كار آيد.
64
به يك 65 ناتراشيده در مجلسى
برنجد
دل هوشمندان بسى
اگر 66
بركهاى پر كنند از 67 گلاب
68 سگى در وى افتد كند 69
منجلاب
حكايت (6)
زاهدى مهمان پادشاهى بود. چون به طعام بنشستند كمتر از آن خورد كه 70 ارادت او بود و چون به نماز برخاستند،
بيشتر از آن كرد كه عادت او، 71 تا
ظن صلاحيت در حق او زيادت كنند.
72
ترسم نرسى به كعبه اى 73 اعرابى
كاين
ره كه تو ميروى به تركستان 74 است
چون 75 به مقام خويش آمد،
76 سفره خواست تا تناولى كند. پسرى صاحب فراست داشت. گفت: اى پدر، بارى
به مجلس سلطان در، طعام نخوردى؟ گفت:
در نظر ايشان چيزى نخوردم كه بكار آيد. گفت: نماز را هم قضا 77 كن كه چيزى نكردى كه بكار آيد.
78
اى هنرها نهاده بر كف دست
عيبها
برگرفته زير بغل
تا
چه خواهى خريدن اى مغرور
روز
درماندگى 79
به سيم 80 دغل
حكايت (7)
ياد دارم كه در ايام 81
طفوليت، 82 متعبد بودم و
83 شبخيز و 84
مولع زهد و
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 316