نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 279
______________________________
(531)- فرسنگ: كلمه فارسى مرادف با
فرسخ. اين لفظ در مقياسات يونانى و رومى بصورت پاراسنگ استعمال شده است.
(532)- تو را تحمل امثال ما ببايد كرد: يعنى
براى تو لازم است كه زحمتهاى وارد از طرف ما درويشان را تحمل كنى.
حكايت «18» ملكزادهاى گنج بسيار از پدر ميراث يافت ...
(533)- ميراث: آنچه به ارث بازماند. جمع آن
مواريث. «مرده ريك» فارسى آن است.
(534)- داد سخاوت بداد: حق بخشش بجاى آورد.
(535)-
نياسايد
مشام از طبله عود
...
قطعه بر وزن شماره 7 با قافيه مردف موصول.
(536)- مشام: اصل آن به تشديد ميم آخر، ساخته
شده از ريشه عربى. جمع مشمّ بمعنى محل بوييدن است. در فارسى بمعنى دماغ (اندام
استشمام) استعمال ميشود.
(537)- طبله: از ريشه عربى، طبقى است كه بر آن
ميوه گذارند.
طبله عطار: طبق عطرفروش. مراد از طبله عود در اينجا طبقى است كه بر
آن عود ميگذارند.
(538)- عود: چوب سياه معطرى است كه با بخور آن
هواى خانه را معطر ميكنند.
آنرا در فرانسهehcollagA وcabmalaC ed sioB مينامند و در منطقه حاره آسيا و در مالزى
فراوان است. بهترين نوع آن، عود قمارى است كه آنرا از ناحيه كارى بدست مىآورند.
(539)- بزرگى بايدت ...: جمله شرطى است با حذف
كلمه ربط شرطى.
كه دانه تا نيفشانى نرويد: تمثيل است و مضمون آن، علت حكم مصراع اول
را بيان ميكند.
(540)- جلسا: همنشينان، جمع جليس.
(541)- مر: به معنى شمار است و در پهلوى و
اوستايى بهمين معنى است. در فارسى فعلى، كلمه «بىمر» يا «بيحد و مر» به معنى
بيشمار آمده است.
آمار، بمعنى شمار و احصائيه، و نهمار، بمعنى بيشمار از همين ريشه
است. همچنين عدد پنجاه را «مر» و عدد صد را «دومر» گفتهاند و فردوسى عدد 000/ 100
را «مر» ناميده است. گويا «مر» از نظر معدودهاى مختلف، مقدارش متفاوت بوده است و
بيشتر در حساب جولاهان بكار ميرفته است. معنى ديگر «مر» ادات تأكيد يا حصر يا
اختصاص است كه غالبا تأكيد از آن استفاده ميشود.
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 279