نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 205
من گرفتار آيى. اجازت فرماى تا من وزير را
بكشم آنگه 598 به قصاص او بفرماى خون
مرا ريختن تا بحق كشته باشى. ملك را خنده گرفت. وزير را گفت: چه مصلحت ميبينى؟
گفت: اى خداوند جهان، از بهر خداى، اين شوخ ديده را 599
به صدقات گور پدر، آزاد كن تا مرا در بلايى نيفكند. گناه از من است و قول حكما
معتبر، كه گفتهاند:
600
چو كردى با 601 كلوخانداز 602
پيكار
سر
خود را بنادانى شكستى
چو
تير انداختى در روى دشمن
حذر
كن كاندر 603
آماجش نشستى
حكايت (24)
ملك 604 زوزن را خواجهاى بود 605 كريم النفس،
606 نيكمحضر، كه همگنان را در 607 مواجهه خدمت كردى و در غيبت، نكويى گفتى. اتفاقا از او حركتى در نظر
سلطان ناپسند آمد، 608 مصادره فرمود و عقوبت كرد. سرهنگان
پادشاه به سوابق نعمت او معترف بودند و به شكر آن
609 مرتهن. در مدت 610
توكيل او رفق و ملاطفت كردندى و زجر و معاقبت روا نداشتندى.
611
صلح با دشمن اگر خواهى، هرگه كه ترا
در
قفا عيب كند، در نظرش 612 تحسين كن
سخن
آخر به دهان ميگذرد
613 موذى را
614 سخنش تلخ نخواهى، دهنش شيرين
كن
آنچه 615
مضمون خطاب ملك بود از عهده بعضى بيرون آمد و به بقيتى
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 205