responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : شرح بوستان نویسنده : خزائلى، محمد    جلد : 1  صفحه : 469

اسم/ صفحه/ سطر

كلارك/ شخص/ 30/ 3

كلكته/ شهر/ 30/ 8

كليله و دمنه/ كتاب/ 16/ 4

كيمياى سعادت/ كتاب/ 24/ 13

گراف/ شخص/ 29 و 30/ 7 و 17

گنوم دو هامل/ شخص/ 15/ 23

لاهور/ شهر/ 30/ 8

لقمان/ شخص/ 16/ 20

لكهنو/ شهر/ 29/ 9

مارى دو فرانس/ شخص/ 15/ 14

ماكياول/ شخص/ 12/ 23

مأمون بن بطانحى/ شخص/ 22/ 29

ماوردى/ شخص/ 23/ 5

مجد الدين ابو الحسن على بن مبارك بن موهوب/ 23/ 14

مقامات/ شخص/ 16/ 26

مجدود بن آدم سنائى/ شخص/ 27/ 12

محمد على فروغى/ شخص/ 29/ 11

محمد غزالى طوسى/ شخص/ 23/ 11

معروف كرخى/ شخص/ 11 و 21/ 4 و 10

ملك صالح/ شخص/ 10/ 18

منطق الطير/ كتاب/ 27/ 15

ناصر خسرو قباديانى/ شخص/ 26/ 4

نصيحت الملوك/ كتاب/ 22 و 13 و 239/ 4 و 10 و 15

نظامى گنجوى/ شخص/ 27/ 17

نيره سعيدى/ شخص/ 15/ 17

ويشنو سارما/ شخص/ 16/ 8

همائى/ شخص/ 24/ 4

بنظر ميرسد ضبط شوريده درست‌تر باشد، زيرا« نيكى قبول كن» تركيب رايج نيست مگر آنكه بجاى( نيكى قبول)( حسن قبول) گذاشته شود- مراد بيت اين است كه بازرگان و فرستادگان كشورهاى خارجى بايد امنيت قضائى و سياسى داشته باشند.

ترجمه:« چون خردمند، دنيا را بيازمايد، درمى‌يابد كه دنيا دشمنى است در جامه دوست».

( از زينبى در لغت فرس)

ممكن است هشيار با كسره اضافه خوانده شود و بنابراين صورت قرائت، هشيار مجازا صفت رأى خواهد شد و موصوف و صفت رويهم براى مرد مضاف خواهد بود. هشيار، هم مى‌تواند مركب از هوش و يار باشد و هم ممكن است مخفف هوشيوار تلقى شود.

اشاره است به قصه‌يى كه برحسب آن، ديو، انگشترى سليمان را ربود و مدتى اندك آنرا در دست كرد و به جاى سليمان فرمانروايى يافت، ولى حضرت سليمان با استفاده از اسرار غيبى انگشترى را بازيافت. جام جهان‌نما برحسب نقل شاهنامه از آن كيخسرو است كه با استفاده از آن توانستند بيژن را در چاه افراسياب ببينند.

بنابر ضبط متن مراد از« جرم گيتى‌فروز» انگشترى خليفه است كه چون نمايان مى‌شد، چنان مى‌نمود كه از روشنايى روز به شب درى گشوده باشند. بنابر ضبط دوم، حرف« از» در معنى سببيت بكار ميرود و تعبير چنين مى‌شود: بواسطه جرم گيتى‌فروز انگشترى از شب درى در روشنايى روز گويى گشوده بودند، همچنين بنابر ضبط دوم ابهام آن ميرود كه مراد از« جرم گيتى‌فروز» خورشيد باشد. ضبط دوم درست نمى‌نمايد، چه با تعبير اول بجاى« بشب» مى‌بايست« ز شب» باشد و بنابر تعبير دوم عبارت« در روشنايى روز» زايد مى‌نمايد.- و كشور را از ظلم پاك كند و از عدالت سرشار سازد و حتى برخى نسبت مهدويت به او داده‌اند.

وى پيش از رسيدن به خلافت بسيار خوشگذران بود، ولى در زمان خلافت« زهد» پيشه گرفت. مى‌نويسند روزانه بيش از دو درهم خرج زندگانى او نبود، ولى قبل از خلافت چهل هزار دينار درآمد املاك او بود و در دوران حكومتش به چهارصد دينار رسيد و مى‌گويند:

هنگام وفات بيش از چهارصد درهم نداشت. دو سال و پنج ماه از سال 99 تا سال 101 هجرى قمرى خلافت داشت و به دست غلامى از غلامان بنى اميه مسموم گرديد و در دير سمعان مدفون شد. از كارهاى او داستان‌ها گفته‌اند: از آن جمله حكايتى است كه شيخ اجل نقل كرده. مطلع حكايت نشان مى‌دهد كه شيخ داستان را از شخص ذيصلاحيت شنيده يا در كتاب معتبرى ديده باشد، اما آنچه در كتاب حلية الاولياء ابو نعيم اصفهانى و كتاب تاريخ الخلفاء سيوطى مناسب با اين مقال ديده شد، اين قصه است: زوجه عمر بن عبد العزيز كه دختر عبد الملك بود با خود گوهر يا گوهرهايى داشت بى‌نظير. عمر بن عبد العزيز به وى گفت:

يا بايد گوهرها را اختيار كنى يا مرا مشروط بر آنكه گوهرها را به بيت المال تحويل دهى.

فاطمه، شق دوم را برگزيد و بعد از وفات او يزيد بن عبد الملك خواست آن گوهر قيمتى را به فاطمه مسترد دارد وى از پذيرفتن آن خوددارى كرد و همچنان در بيت المال بماند.

اين بيت و بيتهاى قبل و بعد آن در متن على يف نيست. و در پاورقى آن آمده است. در اين بيت مور مفرد است و فعل آن جمع آورده شده و دليل آن اينست كه گروه موران مراد بوده است.

ابو شكور و فردوسى نيز مضمون را از دو آيه قرآنى مندرج در سوره ابراهيم اقتباس كرده‌اند.« أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها ... وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ».

-

يعنى هر متاع و كالايى اگر خطر آن باشد كه به دست دشمن افتد، بهتر آنستكه پيش از آنكه دشمن آنرا درست و سالم به دست آورد، صاحب متاع آنرا بشكند و از ميان ببرد. هرگز نبايد منابع ثروت كشور را به بيگانگان تسليم كرد و هرگاه دشمن، به داخل مملكتى پيش آيد، مردم كشور بايد همه منابع اقتصادى را از ميان ببرند، تا آن منابع به دست دشمن نيفتد.

ترجمه:« بسا است كه شكافتن سر، مايه منفعتى شود، اين مطلب را با سر شكافتن قلم مقايسه كن كه چون سر قلم بشكافند، روانتر ميگردد». نتيجه‌يى كه ابو العلاء از اين تمثيل گرفته است با نتيجه‌يى كه شيخ اجل از تمثيل برآورده، تا حدى سازگار نيست: بنظر ميرسد اگر بجاى« زبانش»« زبانى» ضبط شود، مناسبتر مى‌نمايد، زيرا قلم را مضاف اليه است براى زبان و زبان با داشتن مضاف اليه اسم ظاهر نيازمند به ضمير« ش» نيست.

هرگاه دشمنت روزى به مرتبه‌يى رسد كه نتوانى او را از آن مرتبت پايين آورى، دست او را كنار مزن و چون نمى‌توانى او را بگزى دستش را ببوس.

چنانكه مى‌دانيم احمد هم از باب آنكه علم و اسم خاص مى‌باشد و هم‌وزن فعل دارد تنوين و جر نمى‌گيرد و لا ينصرف است، بنابراين ايرج ميرزا، عبارت لا ينصرف را يكباره در دو معنى بكار برده است.

كسيكه دوستى را نهان دارد در روز جدايى پرده از كارش برداشته ميشود و از صاحب اشك رازها نهان نمى‌ماند. مطلع اين بيت در متن على يف« غلامش» ميباشد رجحان با بيتى است كه در اين متن و متون ديگر آمده است.

« مرا بگذار تا به آن مقامى كه رسيدن به آن دشوار است برسم. مقامات بلند دشوار، ناشى از اقدام دشوار است و امر آسان از امر آسان برميخزد تو گوهر گرانبهاى مقامات بلند ميخواهى ارزان بدست آورى كسى كه خواهان عسل باشد ناچار بايد نيش زنبور را تحمل كند.

« بسا است كه هزار چشم، خونبهاى يك چشم باشد و بسا است كه پرهيزگارى، هزار تن را براى خاطر يك دوست گرامى اكرام ميكند.

« اگر در راه عشق اندامهاى مرا پاره‌پاره كنيد، دل به ديگرى جز تو ميل نخواهد كرد»، زكرياى پيغمبر را در ميان درخت با تبر كشتند، و دم برنياورد.

رويهمرفته، مراد جانبازى سالكان در راه حقيقت‌جويى است. پاى چوبين به ناگاه و سخت از جاى بدر ميرود. مراد بيت اينست كه عارفان با ديده شهود، حقايق را درمييابند و باستدلالهاى منطقى توجه ندارند، مولانا جلال الدين بلخى فرمايد:« پاى استدلاليان چوبين بود- پاى چوبين سخت بى‌تمكين بود».

ترجمه:« اى كسى كه قصد بلندى مقام، بدون بذل كوشش و تحمل رنج دارى، رسيدن به مقام بلند بدون كوشش و رنج بسى بعيد است. ملازم كوشش باش زيرا من هيچكس را نديده‌ام بى‌آنكه متحمل رنج شود بهره‌يى از مقام عالى به دست آورد.»

ترجمه: به هر آنچه از باب محبت بر من به‌پسندى خشنودم و روان من در كمال تسليم در فرمان تو است.

اين بيت چنانكه على يف ضبط كرده است مفهومى ندارد.

ترجمه: اگر ترا گويند پست هستى، به رفعت خود بيفزا و هرگاه گويند برتر هستى ميل به پستى كن، مانند شاخه درخت كه چون پوشيده از خرما باشد نزديك ميشود و چون عارى از ميوه باشد دور ميگردد.

ترجمه: اى عبد الصمد آواز خود را بلند مكن راه صواب در خلال محكم‌ترين گفتار است نه سخت‌ترين گفتار. در بعضى نسخه‌ها بجاى« دلايل»« به برهان» ضبط شده.

« مدام» در مصراع اول به معنى شراب است و در مصراع دوم به معنى پيوسته و ادامه داده شده.

معنى بيت بوستان چنين است: هرگاه كسى مانند سندان سخت‌رويى كند ناچار با چكش او را ادب كنند.

ترجمه.« نهادن بخشش و نيكى جائيكه بايد شمشير نهاد به علو مقام زيان‌آور است چنانكه نهادن شمشير هم در موضعى كه بايد بخشش كرد بسيار ناپسنديده است».

ترجمه:« برترى آشكارا كسى را بر دشمنان پيروزى نميدهد، هرگاه برترى بخت توفيق‌آميز همراه نباشد.»

در بعضى نسخه‌ها بجاى« در شكم»،« در عدم» آمده است.

ترجمه: كسى كه دهان مرا گشود تا زمان مرگ من ضامن روزى من است.

ترجمه: از زيادت اقامت در يك مكان خوار شده‌ام. كسى كه اقامتش در جائى طولانى شود بعد از آنكه مورد اكرام همگان بوده خوار ميگردد چنانكه بازماندن آب در قرارگاه خود موجب تغيير رنگ و بوى و مزه آن ميشود.

« او در فلك علو مقام مانند خورشيد شد و خورشيد از تعريف بى‌نياز است.

« كسيكه ترا از دشنام دوستى خبر دهد در حقيقت او دشنام‌دهنده است نه دشنام‌دهنده اصلى زيرا اولى با تو مواجه و روبرو نيست و تنها سرزنش متوجه كسى است كه ترا از آن دشنام باخبر كرده است.

جز آنكه جوان مرگهاى سخت را استقبال ميكند و با خوارى خود را روبرو نميسازد.

يعنى زبانش دچار لكنت بود و در سخن الكن مينمود بقسمى كه حروف معجم را نمى- توانست به روشنى ادا كند. بايد دانست ترتيب حروفى كه ما امروزه بكار ميبريم و آنرا ترتيب ابتثى( ا- ب- ت- ث- ى) ميناميم بوسيله عربها وضع شده و بر مبناى قرابت شكلى حروف است. ترتيب حروفى كه آراميان وضع كرده‌اند، ترتيب ابجدى بوده و حروف اول عبارت بوده است از:( آلاف يعنى گاو- بت يعنى بيت- گپمال يعنى جمل- شتر) اين ترتيب در الفباى يونانى( آلفا- بتا- گاما- دلتا ...) هنوز محفوظ است و ترتيب حروف الفباى اروپايى هم تقريبا بهمان شكل باقى مانده، الفاى زبان پهلوى نيز، بر اين ترتيب بوده، خليل بن احمد بصرى فراهيدى، حروف را برحسب مخارج از گلو تا لب مرتب ساخت و حرف نخستين را حرف( عين) قرار داد، از اينجهت فرهنگى كه او ترتيب داده« كتاب العين» ناميده شده.

سيبويه هم در الكتاب خود آنجا كه در مقام تقسيم اصوات است تقريبا مبناى خليل را اتخاذ كرده است، ضمنا بايد دانست كه‌igolonohP كه امروزه علم جديدى تصور ميشود تازگى ندارد و در اوايل قرن دوم هجرى خليل و سيبويه و لغويون و نحويون ديگر در اين باب سخنها گفته‌اند و قاريان قرآن علمى دارند به نام علم تجويد كه مربوط به كيفيت حروف و اصوات است.

ترجمه: شما كرامت كرديد و ديگران با فرومايگى تعدى كردند. خار و گل در يك شاخه با هم وجود دارند.

اين ضبط گرچه از جهات تخيلى مناسب‌تر مى‌نمايد، اما در واقع چون خر سخن نميگويد بيت ضبط شده در متن بيشتر پذيرفتنى است.

چگونه ميتوان به رهائى از صدمات اميدوار باشم پس از آنكه در من چنگالهاى خود را سخت فرو برده‌اند.

ترجمه. بسا شبيكه جز فروغ دندان باده و ساقى، همه نورها را در غلاف كرده بود. ما از تاريكى‌هاى آن بهره‌مند شديم تا آنگاه كه شمشير صبح از غلاف تيرگى ناگهان بدر آمد.

« روحى است كه در چيزى مثل خلال رفت‌وآمد ميكند و هرگاه باد پيراهن او را بپراند چيزى از او پيدا نيست».

نام کتاب : شرح بوستان نویسنده : خزائلى، محمد    جلد : 1  صفحه : 469
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست