باب هشتم در شكر بر عافيت
نفس مى نيارم زد، از شكر دوست
كه شكرى ندانم كه در خورد اوست
عطاييست هر موى از او بر تنم،
چگونه به هر موى شكرى كنم!
ستايش خداوند بخشنده را،
كه موجود كرد از عدم بنده را
كرا قوت وصف احسان اوست؟
كه اوصاف[1]، مستغرق شأن اوست
بديعى[2] كه شخص آفريند ز گل
روان و خرد بخشد و هوش و دل
ز پشت پدر نا به پايان شيب[3]،
نگر تا چه تشريف دادت ز غيب
چو پاك آفريدت، بهش[4] باش و پاك
كه ننگ است ناپاك رفتن به خاك
پياپى بيفشان از آيينه گرد
كه مصقل[5] نگيرد چو زنگار، خورد
[1] كه اوصاف، مستغرق شأن اوست: شأن او همه صفتهاى كمال را شامل است.
[2] بديعى كه شخص آفريند ز گل: اشاره دارد به آيه كريمه« وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»\*
[3] - شيب:( لفظ عربى): پيرى.
[4] بهش: هوشيار.
[5] كه مصقل نگيرد چو زنگار خورد: وقتى زنگار فلز را بخورد ديگر مصقل( آلت صيقل) نميتواند زنگ از آن بزدايد. در بعضى از نسخهها بجاى« مصقل»« صيقل» بمعنى صاف شدن و جلا آمده است.