چو چشمار[1] و آنگه خورند از تو سير
كه از بام پنجه[2] گز افتى به زير
بخيل توانگر به دينار و سيم،
طلسميست بالاى گنجى مقيم
از آن سالها مىبماند زرش،
كه گردد طلسمى چنين بر سرش
به سنگ اجل ناگهش بشكنند
به آسودگى گنج، قسمت كنند
پس از بردن و گرد كردن چو مور،
بخور پيش از آن كت خورد كرم گور
سخنهاى سعدى مثال است و پند،
به كار آيدت گر شوى كاربند
دريغ است از اين، روى برتافتن،
كزين روى، دولت توان يافتن
حكايت (24) [جوانى به دانگى كرم كرده بود ....]
جوانى به دانگى كرم كرده بود
تمناى پيرى برآورده بود
به جرمى گرفت آسمان ناگهش
فرستاد سلطان به كشتن گهش
تكاپوى تركان[3] و غوغاى عام،
تماشاكنان بر در و كوى و بام
چو ديد اندر آشوب، درويش پير،
جوان را به دست خلايق اسير،
دلش بر جوانمرد مسكين بخست،
كه بارى دل آورده بودش به دست
برآورد زارى: كه سلطان بمرد،
جهان ماند و خوى پسنديده برد
به هم برهمى سود دست دريغ
شنيدند تركان آهخته[4] تيغ
بزارى از ايشان برآمد خروش،
تپانچهزنان بر سر و روى و دوش
پياده به سر تا در بارگاه،
دويدند و بر تخت ديدند شاه
جوان از ميان رفت و بردند پير،
به گردن بر تخت سلطان اسير
به هولش به پرسيد و هيبت نمود:
كه مرگ منت خواستن بر چه بود
چو نيك است خوى من و راستى،
بد مردم آخر چرا خواستى
برآورد پير دلاور زبان:
كه اى حلقه در گوش حكمت جهان،
به قول دروغى كه سلطان بمرد،
نمردى و بيچارهيى جان ببرد
[1] چشمارو: حلوايى كه براى رفع چشمزخم از كسى ميپزند و با تشريفاتى خاص آنرا آماده مىسازند.
[2] بام پنجه گز: بام به بلندى پنجاه ذرع.
[3] - تركان: نگهبانان ترك، دژخيمان ترك.
[4] آهخته تيغ: از نيام بركشيده، شمشير برهنه.