بامدادان، فضل بن سهل نزد ما آمد و گفت: قربانت گردم، پسر
عمويت منتظر شماست و همه علماء و مدعوّين آمدهاند، كى تشريف مىآوريد؟
حضرت فرمودند: شما زودتر
برويد، من هم- بخواست خدا- خواهم آمد.
سپس وضوء گرفته، مقدارى
سويق (نوشيدنى يا آش و يا حليم) ميل فرمودند، و قدرى نيز به ما دادند، آنگاه همگى
خارج شده نزد مأمون رفتيم، مجلس مملوّ از جمعيّت بود، محمّد بن جعفر (عموى حضرت
رضا 7) به همراه گروهى از سادات و نيز فرماندهان لشكر در آن مجلس حضور
داشتند.
زمانى كه امام رضا 7 وارد شدند، مأمون، محمّد بن جعفر و تمام سادات حاضر در مجلس به احترام آن
حضرت برخاستند، حضرت و مأمون نشستند ولى بقيّه همان طور ايستاده بودند تا اينكه
مأمون دستور داد بنشينند، و مأمون مدّتى با حضرت گرم صحبت بود، سپس رو به جاثليق
كرده، گفت: اى جاثليق! ايشان، علىّ بن موسى بن جعفر و پسر عموى من و از فرزندان
فاطمه