نعمتهاى خدا را بر وى از توفيق و قدرت دادن
بر طاعت فراموش مىكند.
و هرگاه عجب به عملها به هم رسانيد از ديدن آفات آنها نابينا مىشود.
و هركه تجسّس آفات عملها ننمايد بيشتر كارهاى او باطل خواهد بود از براى آنكه
عملهاى ظاهرى هرگاه خالص و پاكيزه از آفات نباشد كم نفع مىبخشد. و كسى تجسّس
مىكند كه ترس و هيبت بر وى غالب باشد نه آنكه عجب داشته باشد. و هركه عجب دارد
مغرور به خود و به خداى مىباشد[1] و از مكر
و عذاب الهى ايمن مىباشد. و گمان مىكند كه در نزد خداى تعالى منزلتى دارد و به
عملهايى كه نعمتى است از نعمتهاى الهى و عطيّهاى است از عطاياى او منّتى و حقّى
گمان مىكند كه بر خدا دارد.
و عُجب مىكشاند او را به آنكه[2]
مدح و ثناى خود كند و اظهار خوبى و پاكيزگى از معايب نمايد. و اگر چنانچه به رأى و
علم و عقلْ عجب كند مانع مىشود او را از استفاده علم و طلب مشورت و سؤال كردن، و
مستقل به خود و به رأى خود مىگردد و ننگ مىدارد از سؤال كردن از كسى كه
دانشمندتر از اوست. و بسيار مىباشد كه عجب مىنمايد به رأى غلطى كه به خاطرش خطور
نموده و خوشنود مىباشد كه اين چنين چيزى به خاطر او رسيده و خوشنود نمىشود به
آنچه به خاطر ديگرى مىرسد و بر اين مُصرّ مىباشد و نصيحت ناصحى[3] و وَعظ واعظى را نمىشنود، بلكه
هرگاه نظر به ديگران مىكند ايشان را جاهل مىشمرد.
و اگر چنانچه خود را متّهم سازد و اعتماد به رأى خود نكند و تحصيل
معرفت[4] از نور
قرآن بكند و استعانت از علماى دين بجويد و مواظبت كند بر درس خواندن و سؤال از
دانشمندان نمودن البتّه اين طريقه او را به حقّ مىرساند. و اينها كه گفته شد و
امثال آنها از آفات عجب است و از اين جهت است كه از مهلكات است.