و هرگاه به كافرى يا فاجرى[1] نعمتى برسد و به آن نعمت استعانت
بر[2]
برانگيختن فتنه جويد و ميان مردمان فساد كند و آزار به[3]
ايشان رساند در اين صورت ضرر ندارد كه كسى[4]
كراهت آن نعمت و رغبت به زوال آن داشته باشد از آن حيثيّت كه آن نعمت آلتِ فساد
است نه از آن راه كه نعمت است.
و سببهاى حسدى[5] كه
ناپسند است بسيار است مثل عداوت داشتن و[6]
با عزّت بودن و تكبّر نمودن و تعجّب داشتن و از فوت مقاصد]m
.b 04[
محبوبه ترسيدن و محبّت پيشوايى داشتن. و از جمله اسباب حسد زبونى نفس و بخل آن است
زيرا كه هركه كراهت نعمت بر كسى مىدارد يا از براى آن است كه دشمن اوست و
نمىخواهد كه خيرى[7] به او
رسد[8]، و يا از
آن راه است كه مىداند كه هر گاه آن كس نعمت داشته باشد تكبّر بر وى خواهد نمود و
او تحمّل كبر و تفاخر وى را نخواهد نمود، و اين است مراد از با عزّت بودن[9] كه مذكور شد. و يا[10] از براى آن است كه در طبع او
خواهش تكبّر بر محسود مركوز[11] است و
نعمت داشتن او مانع از تكبّر حاسد بر محسود مىشود. و يا از آن جهت است[12] كه نعمتش را عظيم و منصبش را بزرگ
مىشمرد، پس تعجّب مىكند از بهرهمند شدن چنين كسى به چنين نعمت. و يا از آن
حيثيّت است كه مىترسد از فوت شدن مطالب به سبب نعمت آن كس به گمان آنكه مبادا از
راه آن نعمت مزاحمت به حال او رساند و مانع شود از رسيدن او به غرضهايى كه دارد. و
يا از آن راه است كه محبّت رياست و پيشوايى دارد و هرگاه نعمتى كه او