آن كه به بيراهه نمىرود
فرزندم!
1 سن و سال من، بالا رفته و ناتوانى مرا فرا مىگيرد؛
2 گفتم پيش از اين كه اجلم شتابان از راه رسد، اين سفارشها را بنويسم و اين اوصاف را براى تو ثبت كنم؛
3 نكند ديگر نتوانم آن چه در درون دارم، به تو برسانم؛
4 نكند جسمم كه ناتوان مىشود، انديشه و فكرم هم نقص پيدا كند؛
5 نكند بعضى وسوسههاى درون و برون، زودتر از من، به قلب تو برسند و دلت را سخت و رميده كنند.
6 بىترديد، دل جوان، زمين خالى از كشتوكارى است كه هر بذرى در آن بپاشند، مىپذيرد و مىروياند؛
7 به همين خاطر، پيش از اين كه دلت سخت شود و