خويش از آن نام مىبرد ظاهرا بر خلاف مشهور
با شيخ عماد ارتباطى ندارد.
پهلوان اسد خراسانى- كه با نمايش زهد و نماز خويش و حكايت وضو
ساختنش، كه در زبان طنز رندان به گربهشويى و گربهرويى مىتوانست تعبير شود [14]،
در آن سالها حكومت كرمان را از شاه شجاع گرفته بود و بعد هم در آنجا به دعوى
استقلال برخاسته بود- در اين اوقات گهگاه نزد اهل ذوق به كنايه «گربه زاهد» خوانده
مىشد [15] و رندان شهر شاه شجاع را بسبب آنكه از زهدورزى وى گول خورده بود دست
مىانداختند و نيش مىزدند. آيا اين گربه زاهد، كه حافظ وى را بسبب رياكاريهايش
تحقير مىكرد، ياغى شدنش بهانهاى به دست شاعر رند نمىداد تا به شاه شجاع مغرور-
به اين كبك خوش خرام- كه از سادهدلى گول جانور بىشرم عارى از رحم و شفقت را
خورده بود نيشخند بزند؟
اين كبك سادهلوح خوش باور، كه اكنون تمام وجودش مورد تهديد گربه
ريا- كار عابدنما بود، عبارت بود از شاه شجاع كه غيبت طولانيش از خانه و سادگى و
خوشباورى بيش از حدى كه در اين مورد خاص نشان داده بود، حافظ را در مورد داستان
او به ياد حكايت كبك و گربه كليله و دمنه انداخته بود- حكايت كبكنجير. اينكه
تذكرهنويسان كنايه شعر را مربوط به عماد كرمانى دانستهاند حاكى است از ناآشنايى
با طرز فكر شاعرى استاد كه در وجود عماد فقيه بيشتر يك شاعر مدعى مىديده است تا
يك شيخ صوفى. قصهسازان داستان گربه نماز- خوان را كه در موش و گربه منسوب به عبيد
زاكانى نيز به آن اشارت هست ساختهاند تا توجيه عاميانه يا عامپسندى بسازند براى
تفسير كنايهاى كه در شعر حافظ هست. بعلاوه حكايت تكفير حافظ را هم، كه گويند بسبب
يك شعر الحادآميز آماج آزار غوغا شد، به تحريك عماد فقيه دانستهاند بجهت تلافى
اين كنايه.
هر چند نه اصل داستان مسلم هست و نه مداخله عماد در آن درست
مىنمايد، ظاهرا از تمام روايت اين اندازه بر مىآيد كه حافظ با اين شيخ شاعر، كه
در كرمان خانقاه داشته است و حتى شعرش را چنان صادر و وارد دستكارى و اصلاح
مىكردهاند كه گويى شعر همهى اهل كرمان بشمار مىآمده است [16]، اعتقادى نداشته
است و ظاهرا همين نكته سبب شده است كه افسانهسازان حكايت گربه عابد را بسازند و
حكايت تكفير را با آن مربوط سازند. بهر حال حافظ زيركتر