اگر وى نشان مرد خدا را هم عاشقى مىيابد از
آن روست كه وقتى دل با عشق آشنايى پيدا نكرده باشد، از «خودى» و «خودپرستى» جدا
نشده است و وقتى «مشايخ شهر» در بند خود بينى ماندهاند نبايد تعجب كرد كه شاعر در
آنها نشان مرد خدا را نبيند و علاقهاى به آنها نشان ندهد. اين تلقى حافظ از مشايخ
رنگ خاصى به تفكر و سلوك عرفانى او مىدهد چرا كه نزد وى آن حالت تعظيم و تقديس
مشايخ كه از ويژگيهاى تفكر صوفيه است جاى خود را به نوعى بىتفاوتى رندانه مىدهد
كه مىتواند پير مغان و پير خرابات را هم- در همان معنى عادى كه دارد- در رديف پير
خانقاه و شيخ سلسله بنشاند. با اين طرز تفكر شاعر هم عجب نيست كه وى در هر فرصت كه
دست دهد و در هر زمينه كه سخن در ميان آيد زرق و تزوير شيخ واعظ را بر ملا كند و
زهد و طامات پير صوفى را تحقير كند و حتى به آنها كه خويشتن را كامل و واصل
مىشمارند خاطرنشان كند كه توفيق آنها جز از لطف اله نيست و حتى قابليت و استعداد
خاصى هم اگر دارند باز مرهون فيض ازلى است، و فيض روح القدس را باز مدد فرمايد،
ديگران هم مىتوانند به مقام آنها و مقام برتر از آنها نيز برسند.
در اين مسأله قابليت هم كه فيض روح القدس در اينجا و فيض روح قدسى در
جاى ديگر ديوان شاعر اشاره بدان است فكر شاعر ظاهرا متوجه به بيان اين نكته است كه
فيض حق وراى آنچه به واسطه اسباب حاصل مىشود و خلق و ابداع نام دارد بىواسطه
اسباب هم حاصل مىشود و اين گونه فيض است كه آن را بر حسب آنكه پذيراى تعدد هست يا
نيست فيض مقدس و فيض اقدس خوانند درست است كه شاعر از اين انواع فيض كه منسوب به
تعليم محيى الدين است سخن نمىگويد اما اشارت به فيض و روح القدس و روح قدسى توجه
او را به مسئله قابليت و ارتباط آن با فيض نشان مىدهد و وقتى خاطرنشان مىكند كه
«گوهر پاك بيايد كه شود قابل فيض» در واقع قابليت را ناشى از «قبول» ازلى مىبيند
و بدين- گونه در توجيه فيض نيز قابليت شيخ و زاهد را نه مرهون خود آنها بلكه مرهون
لطف و قبول حق مىيابد و عجب و پندار آنها را در باب قابليت خويش گستاخى مىبيند و
در خور سرزنش. در واقع آنچه مسيحا را هم به مقام «روح» و «كلمه»- كه در قرآن راجع
به او آمده است- مىرساند جز