تعبير به «تجلى» مىكنند- تجلى ذات و تجلى
صفات [17]. لحن حافظ نيز در وصف بيان اين احوال به قدرى صادقانه است كه در صحت آن
جاى شك نمىماند.
اما تجلى كه جلوه انوار غيبى را بر قلب عارف مىريزد دريچهاى است كه
وى را گهگاه به مكاشفه و شهود مىبرد، تمام حجابها را از پيش چشم وى يكسو مىزند،
و به وى فرصت مىدهد كه ظهور اعيان و حتى ميلاد آدم را نيز در حالتى روحانى،
درخشان و توصيفناپذير مشاهده كند. مكاشفه حافظ در باب ميلاد آدم كه بحث در آن جاى
ديگر مىخواهد نشانه ديگر ازين تجربههاى عرفانى اوست كه اگر در نيل به آنها وراى
مطالعه در آثار عرفا و تمرين خلوت و انزوا از ارشاد شيخى هم بهره يافته باشد بىشك
آن شيخ را در بين نامآوران «مشايخ شهر» نبايد جست، چرا كه حافظ در وجود هيچيك از
آنها «نشان مرد خدا» را نمىديده است. ادراك اين تجارب و احوال بىطى منزلها و
مخصوصا بىنظارت شيخ البته غير ممكن نيست و عرفاى قديم امثال با يزيد و شبلى و ابو
سعيد هم بر خلاف روايات نوساخته كه بعدها در احوالشان نقل كردهاند اهل سلسله و
خانقاه نبودهاند. طرفه آن است كه صوفيه حافظ را صوفى مىخوانند و او نيز در عين
آنكه غالبا از صوفيه با لحن سوء- ظن و انكار ياد مىكند گهگاه با رندى و شوخ طبعى
خود را همچون يك صوفى نشان مىدهد و همين نكته سبب شده است كه در باب تصوف او و
حتى در باب تجارب عرفانى شخصى او جاى بحث و اختلاف پيش نيايد. حقيقت آن است كه
وقتى حافظ از طريقت و روندگان طريقت سخن مىگويد سخنش به طور بارزى با اخلاص توأم
است اما پيداست كه دكانداريهاى مشايخ و- رياكاريهاى صوفيان شهر، وى را از اينكه
با اين روندگان طريقت همسفر شود بازمىدارد- و اينجا نيز او را وامىدارد كه وضع
و حالت روشنفكر مبارزى را بگيرد كه با هيچيك از احزاب وقت هماهنگى ندارد، و مثل
هر تكرو مستقلى با خود تكرار كند و زمزمه: جريده رو كه گذرگاه عافيت تنگ است. كسى
كه براى پرهيز از هر آلايش در كوچه رندان خانه مىگيرد، و عمدا مثل يك ملامتى كهنه
كار قرنهاى گذشته از «كوى نيكنامى» حتى گذر هم نمىكند، در يك روزگار آلوده كه
شيخ و صوفى و واعظ و زاهد جز با محتسب و شحنه سر و كار