آنگاه [حنظله] به ميدان رفت و نبرد كرد تا اينكه به قتل
رسيد.[1] [رحمت خدا
بر او باد.]
شهادت عابس بن أبى
شبيب شاكرى و غلامش، شوذب
(1) عابس بن أبى شبيب
همراه شوذب غلام بنى شاكر آمد [و به غلامش گفت: شوذب! در دل چه دارى؟ چه مىخواهى
بكنى؟] [شوذب] گفت: چه بكنم؟ در كنار شما، نزد پسر دختر رسول الله صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم مىجنگم تا كشته شوم! گفت: من هم چنين گمانى به تو داشتهام!
حال كه حاضر به دست برداشتن و رفتن نيستى، براى دفاع از أبى عبد الله به ميدان برو
تا [خون] تو را به حساب خدا بگذارد.
همان طور كه [خون] ساير
يارانش را به حساب خدا واگذار نموده و من [هم خون تو را] بخدا واگذار نمايم، اگر
الان كس ديگرى همراه من بود كه نزد من نزديكتر و عزيزتر از شما بود باز دوست
مىداشتم پيشاپيش من به ميدان برود تا جانش را به خدا واگذار كنم[2] چرا كه
شايسته است. امروز هر چه مىتوانيم طلب أجر و پاداش كنيم، چونكه فردا روز حساب
است و عملى در كار نخواهد بود.
شوذب جلو آمد و به حسين
[عليه السّلام] سلام كرد و گذشت، و جنگيد و به قتل رسيد.
[رحمت خدا بر او باد.]
عابس بن أبى شبيب گفت: يا أبا عبد الله! در روى زمين و در دور و نزديك، كسى عزيزتر
و محبوبتر از شما نزد من نيست اگر مىتوانستم با چيزى عزيزتر از جان و خونم، ظلم
و ستم و قتل را از شما دور كنم، انجام مىدادم، السلام عليك يا أبا عبد الله، در
پيشگاه خدا گواهى مىدهم كه من در راه تو و در راه پدرت بودهام.
[1] تاريخ طبرى، 5/ 443، به نقل از أبى مخنف از
محمد بن قيس و ارشاد شيخ مفيد، 2/ 105، با كمى حذف و تغيير.
[2] يعنى رنج و ناراحتىاى را كه در پرتو كشته
شدنش عايدم مىشود براى رضاى خدا تحمل كنم و به حساب خدا واگذار كنم.