نمىخواهيد بر مىگردم. مىگويد: قرّة به طرف عمر بن سعد
برگشت و جريان را به او اطلاع داد.
عمر بن سعد به او گفت:
اميدوارم خدا مرا از جنگ و قتال با او معاف كند.[1] [و جريان را براى [ابن زياد] نوشت]،
[اينجا روايت عوانة به پايان مىرسد و بار ديگر نقل أبى مخنف آغاز مىشود.]
اولين نامه عمر بن سعد
و پاسخ ابن زياد
(1) نامه عمر بن سعد به
عبيد الله بن زياد رسيد، و در آن چنين آمده بود:
«بسم الله الرحمن
الرحيم، وقتى به حسين رسيدم پيكم را نزد او فرستادم، پرسيدم چه چيزى موجب شد وى
دست به اين كار بزند؟ و چه مىخواهد؟ وى گفت: أهالى اين شهرها برايم نامه
نوشتهاند و فرستادههايشان نزدم آمدند و از من خواستهاند بيايم، من هم آمدم، حال
اگر مرا نخواسته، و نظرشان غير از آن چيزى شد كه فرستادههايشان گفته بودند من از
نزدشان برمىگردم. وقتى نامه براى [ابن زياد] خوانده شد گفت:
«حال كه چنگال ما به او
گير كرده است، آرزوى نجات مىكند در حالى كه ديگر جاى تكان خوردنى برايش نيست.»[2] از اين رو
به عمر بن سعد نوشت:
«بسم الله الرحمن
الرحيم، نامهات به من رسيد، فهميدم چه گفتى، به حسين پيشنهاد كن او و همه اصحابش
با يزيد بن معاويه بيعت كنند، اگر بيعت مىكند فكرى مىكنيم تا ببينيم نظرمان در
موردش چه خواهد شد. و السلام.»
[1] تاريخ طبرى، 5/ 410 و 411، ادامه خبر عمّار بن
عبد الله بن يسار و ارشاد 2/ 84 تا 86، با كمى تفاوت.
[2] تاريخ طبرى، 5/ 411، به نقل از أبى مخنف از
نصر بن صالح بن حبيب بن زهير عبسى از حسان بن فائد بن بكير عبسى و ارشاد، 2/ 86،
با كمى تغيير.