چون وارد مرحله چهارم
حيات بشويم بلغم بر ساير اخلاط غلبه پيدا ميكند اين همان حالتى است كه بچيزى
برنميگردد مگر پيرى و ناتوانى بسوى تلخى عيش، لاغرى، كم شدن نيرو و فساد زندگى.
نشانه اين حالت آنست كه
نسيان بر فكر و حافظه او مسلط مىشود چيزها و كسانى را كه با آن مربوط بوده
نمىشناسد در حضور مردم چرت ميزند و ميخوابد و هنگام خواب بيدار ميماند گذشتهها
را بياد نمىآورد حوادث را فراموش ميكند عادات خود را از دست ميدهد روش ديرينهاش
در زندگى تغيير مىيابد.
آب جلوه او خشك مىشود
موى رويش و ناخن او كم ميگردد، همواره جسمش رو بانعكاس و ادبار ميرود زيرا مزاج او
تحت استيلاى بلغم قرار گرفته است و بلغم سرد و خشك است و خود معلوم است كه سردى و
خشكى فناى اجسام ميباشد جسم بر اثر غلبه قوه بلغميه نيروى خود را از دست ميدهد و
نابود ميگردد.
تا اينجا تقريبا تمام
آنچه را كه در تدبير بدن و تأمين سلامتى مزاج و تن مورد نياز بود از احوال مختلفه
جسم و درمان آن ذكر كردم اكنون بشرح غذاها و داروهائى كه براى جذب بدن لازم و مورد
احتياج است و كارهائى كه در اوقات معينى بايد انجام بگيرد ميپردازم.