هر كس به آنچه دارد شاد است و نادرستى را كه به دست دارد درست
مىپندارد.
سرزنش كننده على را سخنى
نيست جز اين كه گويد على به بدگويان (به عثمان) پيوسته است، و امروز هم گناهكاران
را بر كشيده و به زير بال و پر خود گرفته و حكم قصاص را از قاتلان (عثمان) برداشته
است.
اگر كسى از او درباره
اين شبهه و گمانى كه بر او مىرود بپرسد، اين جواب را براى همه پرسشگران[1] آماده كرده
است كه:
نه خرسند بدان بوده و نه
ناخرسند از آن، نه در شمار باز دارندگان بوده و نه در زمره دستور دهندگان، او نه
اين (قتل عثمان) را بد دانسته و نه خوش داشته است، ولى ناگزير بايد يكى از اين دو
موضع را مىداشت.
[نامه على به معاويه]
همان راوى گفت:
(على به معاويه) نوشت:
«از على به معاوية بن صخر. نامه كسى به من رسيد كه بصيرتى ندارد تا از آن هدايت
جويد، و رهبريش نيست كه رهنماييش كند، هوايش او را فرا خواند، و وى دعوت نفس را
پذيرفت، و زمامش را كشيد و او به دنبال هواى خود روان شد. پنداشتى كه (عنوان كردن)
لغزش من درباره عثمان بيعت مرا بر تو تباه و باطل كرده است. به جان خودم من جز يكى
از مهاجران نبودم، همانگونه كه آنان درآمدند، درآمدم و همانسان كه ايشان بر آمدند،
بر آمدم. خدا رضا نبود كه بر گمراهى گرد آيند و كور دلى ايشان را فرا گيرد. من
فرمان (قتل او را) ندادم[2] كه گناه
فرمان دهنده بر من لازم آيد و نيز من (او را) نكشتم كه مستوجب قصاص قاتل باشم. اما
در مورد اين سخن تو كه گفتى «اينك اهل شام حاكم بر اهل حجازند»، مردى از قريشيان
شام را نشان ده
[1] متن از روى شنهج« ... على السائلينا» و در
اصل[ عن السائلينا].
[2] متن« ما امرت» و در شنهج[ ما البت من تشويق
نكردم].