كرده ايم. از اين رو پيش افتاد و خدا را سپاس و ستايش كرد و
گفت: اى مردم، ما در كار اين امّت نگريستيم و ديديم هيچ چيز كارسازتر و التيام
بخشتر از آن نيست كه كارهاى امّت به اختلاف نكشد[1]. بنا بر اين رأى من و
همتايم، عمرو بر اين قرار گرفت كه على و معاويه را خلع كنيم و تعيين آينده اين امر
را به شورايى از مسلمانان بسپاريم كه هر كس را خوش دارند به ولايت امور خويش
گمارند.
اينك من على و معاويه را
خلع كردم. شما خود كار خويش را به دست گيريد و هر كس را شايسته مىدانيد به ولايت
بر خود گماريد. سپس به كنارى رفت و نشست.
اختلاف هنگام اعلام
نتيجه داورى
آنگاه عمرو بن عاص در
جاى او ايستاد و خدا را سپاس و ستايش كرد و سپس گفت: اين مرد آنچه شنيديد بگفت و
مولاى خود را خلع كرد، من نيز مولاى او را، همچنانكه او وى را خلع كرد، خلع كردم و
مولاى خود معاويه را [بر خلافت] استوار مىدارم. وى دست نشانده و دوستدار عثمان و
خواستار انتقام خون او، و شايستهترين مردم بدين مقام است. ابو موسى به او گفت:
خدايت كامروا نكند كه به غدر ناپيمانى كردى و فجور ورزيدى، به راستى در مثل به سگ
مانى كه:
إِنْ تَحْمِلْ
عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ...- اگر او را تعقيب
كنى و يا به حال خود گذارى پارس كند[2]
... تا پايان آيه. (راوى) گويد: پس عمرو بدو گفت: راستى را كه تو در مثل به
درازگوش مانى الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً- درازگوشى كه كتابى چند
بر پشت كشد[3] ... تا
پايان آيه.» شريح بن هانى به عمرو حمله كرد و تازيانه بر سر و رويش كوفت و پسر
عمرو به شريح حمله نمود و با تازيانه او را بزد، و مردم برخاستند و ميانه را
[1] متن از روى شنهج« و المّ لشعثها من ألّا
تتباين امورها» و در اصل[ الم لشعثها الا نبتر امورها]( به اين تعبير يعنى هيچ
چيز كارسازتر و التيامبخشتر از آن نيست كه كار امّت را ناقص نداريم« و استخوان
لاى زخم نگذاريم».- م.)