مردم گفتند: راضى هستيم
و پذيرفتيم. آنگاه على قاريانى از مردم عراق گسيل داشت و معاويه نيز قاريانى از
شاميان فرستاد تا در ميانه صفّين گرد آمدند و قرآن همراه داشتند، در آن نگريستند و
بررسى كردند و بر آن اتّفاق كردند كه آنچه را قرآن زنده كرده است زنده دارند و
آنچه را قرآن ميرانده و نابود كرده است بميرانند و نابود شمارند، آنگاه هر دو گروه
به جاى خود باز آمدند و مردم گفتند: ما به حكم قرآن راضى شدهايم. شاميان گفتند:
ما راضى شده و عمرو بن عاص را برگزيدهايم. اشعث و قاريانى كه بعد، از خوارج شدند،
گفتند: ما راضى شده و ابو موسى اشعرى را برگزيدهايم. على به ايشان گفت: من به
داورى ابو موسى راضى نيستم و صلاح نمىدانم كه او را بدين مهمّ بگمارم.
اشعث و زيد بن حصين[1] و مسعر بن
فدكى با گروهى از قاريان گفتند: ما جز به او رضايت ندهيم، زيرا وى پيشتر ما را از
اين واقعه كه بر سرمان آمد بر حذر داشته بود. على گفت: او از رضايت عمومى بهرهمند
نيست، چه از من جدا شد و مردم را از يارى به من بازداشت و سپس خود بگريخت تا آنكه
پس از چند ماه به او امان دادم، اما اين ابن عبّاس را براى چنين مهمى شايسته مىدانم.
گفتند: به خدا سوگند (براى ما فرقى نكند) و پروايى نداريم كه خود تو باشى يا ابن
عبّاس، و جز كسى را نمىخواهيم كه نسبت به تو و معاويه يكسان باشد و به هيچيك از
شما در نسب، نزديكتر از آن ديگرى نباشد. على گفت: پس من اشتر را مىگمارم.
نصر گويد: عمرو گفت: ابو
جناب برايم حديث كرد و گفت:
اشعث گفت: آيا كسى جز
اشتر بود كه زمين را بر ما آتشبار كرد و آيا ما زير
[1] متن از روى شنهج. وى زيد بن حصين طائى است كه
ابن حجر در الاصابة، 2887 از وى ياد كرده و خطبهاش پيشتر در ص 140 آمده است:
ايضا- ص 141. در اصل به خطا[ يزيد بن حصن].