(آن روز) معاويه از
ميدان روى تافت و كارى صورت نداد. روز دوم عمرو بن عاص با گروه سواران پشتيبان خود
آهنگ نبرد با مرقال كرد، پرچم بزرگ على به دست مرقال بود و كسان او را پشتيبانى
مىكردند، عمرو نيز كه از شهسواران قريش بود به پيش مىتاخت و مىگفت:
لا عيش إن لم ألق يوما هاشما
ذاك الذى أجشمنى المجاشما ...
زندگى نسزد، اگر روزى
هاشم[1] را كه مرا
آزرده و رنج داده به چنگ نياورم.
آن كس را كه براى من
سوگها آفريده، آن كس را كه عرض و ناموس مرا ظالمانه به باد دشنام گرفته، آن كسى را
كه اگر از چنگم سالم به در جهد تا دم مرگ دچار اندوه و حسرت خواهم ماند.
وى همراه زبده سواران
خويش، نيزه به دست هجوم كرد، و (از آن سو) هاشم به حمله پرداخت و مىگفت:
لا عيش إن لم ألق يومى عمرا
ذاك الّذى احدث فينا الغدرا ...
زندگى نسزد، اگر امروز
عمرو را كه رسم فريبكارى را بنيان گذاشت (و با ما پيمان شكنى كرد) به چنگ نياورم.
اى دل، چون خداوند امرى
را مقدّر فرمايد بيتابى مكن و شكيبا و بردبار باش.
اين ضربت در برابر آن
ضربت[2] و اين زخم
خونين در برابر آن يك، اى كاش ثمرهاى كه از اين پيكار مىچينى[3] همان گورت باشد كه
نصيبت مىآيد.
پس با عمرو به نيزهزنى
پرداخت و او را هدف ضربات پياپى نيزه قرار داد[4] تا از ميدان روى تافت،
(و سپس) دامنه جنگ بالا گرفت و [پس از پيكارى سخت] دو طرف از هم جدا شدند، و
معاويه از اين برخورد خرسند نشد (و سودى نبرد).