به جان پدرم، بى آنكه قصد عيبجويى داشته باشم[1]، همين
معاوية بن حرب را (كه چنين انتظارى از ما دارد)، على در ميدان به هماوردى خواند و
وى دعوت او را شنيد و پاسخش نداد.
خشم عمرو
عمرو از شنيدن اين اشعار
به خشم آمد و گفت: اگر وليد راست مىگويد بايد خود با على روبرو شود و يا آنگاه كه
صداى مبارزطلبى او را مىشنود از جاى خويش بجنبد و برابر او پايدارى كند.
و نيز عمرو چنين سرود:
يذكّرنى الوليد دعا علىّ
و بطن المرء يملؤه الوعيد ...
وليد هماوردخواهى على و
هراسى را كه او بر دل آدمى مىنشاند به ياد من مىآورد.
قريشيان هر گاه نبردهاى
او را به ياد مىآورند، هر چند دلير باشند، از بيم دلشان از جا كنده مىشود.
اما در مورد رويايى با
او، معاوية بن حرب و وليد را چه ياراى آن باشد كه با او برابر شوند.
وليد رفتار مرا در
مقابله با شير ژيانى كه چون ديگر شيران بينندش به هراس افتند، سرزنش مىكند.
بارى، من با او روبرو
شدم و چنان نبود كه على را نشناخته باشم و ندانم كه جگرها از خوف او آب مىشود.
با اين همه او را به
نيزه زدم و او نيز مرا با نيزه بزد، بعد از زخمى كه از او خوردم ديگر چه
مىخواستم؟
اى ابن ابى معيط، تو كه
شهسوار قهرمان با حميت پردلى هستى به پيكارش برو سوگند مىخورم كه اگر بانگ على را
بشنوى دلت از جاى كنده شود و رگ جانت از هم بگسلد.
[1] در متن« لعمر ابى معاوية بن حرب و ما ظنّى
بملقحة العيوب» كذا( كه به تقريب ترجمه شد.- م.)