ابن عباس را از سر نيرنگ به سازش فراخواندى ولى نيرنگ و فريب
تو را اثرى چندان نباشد، تا آن دم كه سواران ما با نيزهها مىتازند و سرهاى
نامداران را به خاك مىافكنند، صلحى نباشد.
تو سوگند خوردى كه ديگر
بدو نامهاى ننگارى تا آنكه او موضع و روش خود را تغيير دهد، قصدت اين بود كه او
پاسخت ندهد و تو را به رگبار عتاب نگيرد، چه تيرهاى طعن او خطا نمىكند.
بدو گفتى: اگر مردم با
وى بيعت مىكردند تو نيز از ايشان پيروى مىكردى، اينك اين على است كه همه از خرد
و كلان با او بيعت كردهاند، كه گذشته از خويشاوندى، وصىّ پيامبر خداست و (در
غزوات) به گاه هماوردطلبى دشمن، بهترين شهسوار پيامبر بود.
پس اگر خواهى از مهاجرى
پيروى كنى بايد بدو سر بسپارى كه چون تيغه شمشير جوهر دارد و سالار دلير و
مسندنشين قوم است[1]
گرد آمدن پارهاى از
سران نزد معاويه
چون وى شعر خود را به
على نشان داد على گفت: «تو سرامد شاعران قريشى» و كسان آن را به معاويه رساندند.
آوردهاند كه آن شب عتبة
بن ابى سفيان و وليد بن عقبه و مروان بن حكم و عبد اللّه بن عامر و ابن طلحة
الطّلحات نزد معاويه گرد آمدند. عتبه گفت: به راستى ماجراى ما با على بس شگفت است،
يكى از ما نيست كه گزندى از او نديده باشد. (مثلا) در مورد من، وى جدّم را كشته و
در ريختن خون عموهايم به روز بدر شركت كرده، اما درباره تو اى وليد، در جنگ جمل
پدرت را كشته است و برادرانت را يتيم كرده، و اما در مورد تو اى مروان، چنان است
كه شاعر عهد باستان گفته است[2]:
[1] متن« كنصل السّيف غير حلاحل» و در اصل به
تحريف[ بنعل السيف غير حلاحل].
[2] مراد امرؤ القيس، و اين بيت از ابيات ديوان
اوست، ص 160