بريدهايم. ما آرزو داشتيم سير وقايع جز اين باشد كه هست، و
حتى از پيشامدهايى كمتر از اين نيز هراس داشتيم. شما امروز، در برخورد ما بدان
تندى كه ديروز بوديد نيستيد و فردا نيز اين تندى و خشونت امروزتان را نخواهيد
داشت. ما به كشوردارى شام قناعت كردهايم، پس شما هم بدانچه از ملك عراق در دست
داريد قناعت كنيد و قريش را نگهداريد كه ديگر بيش از شش تن از مردانش نماندهاند:
دو تن در شامند، دو تن
در عراق و دو تن در حجاز. آن دو كه در شامند، من و عمرو هستيم و آن دو كه در
عراقند، تو و على هستيد و آن دو كه در حجازند، سعد و ابن عمر هستند. دو تن از اين
جمله با تو مخالفند و دو تن با تو موافق، و تو امروز رئيس آن جمع هستى. اگر پس از
عثمان مردم با تو بيعت كرده بودند ما تو را بيش از على سزاوار (خلافت) مىدانستيم
و به سويت مىشتافتيم.» و بسيارى سخنان ديگر در اين نامه نوشت.
پاسخ ابن عباس
چون اين نامه به ابن
عباس رسيد خشمگين شد و گفت: تا چند پسر هند مىخواهد عقل مرا بدزدد و تا كى من
دندان بر جگر نهم و گفتنيهاى خود را نگويم؟! پس بدو نوشت:
«اما بعد، [نامهات به
من رسيد و آن را خواندم]، اينكه ياد كرده بودى [به نظر تو] ما در آزردن ياران
عثمان شتاب داريم و از حكومت بنى اميّه بيزاريم، به جان خودم سوگند كه تو خود،
آنگاه كه عثمان به تو نياز داشت و از تو يارى خواست او را واگذاشتى و راه خود در
پيش گرفتى و كار را بدانجا كشاندى، و پسر عمّت، وليد بن عقبه، برادر عثمان[1] در اين
باره ميان من و تو گواه است. اما طلحه و زبير، نخست ايشان بر ضدّ (على) برخاستند و
عرصه را بر او تنگ كردند و سپس در حالى كه بيعت او را شكستند و حكومت مىخواستند[2] دست به
شورش زدند.
[1] چنان كه در پابرگ ص 338 گذشت وى برادر مادرى
عثمان بود.
[2] متن از روى شنهج« ثم خرجا، ينقضان البيعة و
يطلبان الملك» و در اصل[ فنقضا البيعة و طلبا الملك].