على بن ابى طالب بر
پرچمداران (دشمن) گذشت و ايشان را در جاى خود استوار ديد، پس كسان را- كه گويند
بنى غسّان بودند- به جنگ با ايشان تشويق كرد و گفت: «اينان گروهى هستند كه از موضع
دشمنانه خويش واپس نمىنشينند مگر با طعن پياپى جانرباى نيزه و ضرب تيغ تارك شكاف
و استخوان شكن كه مچها و كف دستها از ضرب آنها فرو افتد و پيشانيها شكافته شود و
ابروان بر سينهها و چانهها فرو ريزد. كجايند شكيبايان و پايداران و خيرجويان
عاقبت؟ كيست كه جان خود را به خداى عز و جل بفروشد؟»
نبرد محمد بن حنفيّه
پس گروهى از مسلمانان به
سوى او رفتند و او پسر خويش محمد را بخواند و به وى گفت: «خرامان به سوى آن فوج و
پرچم برو و آنگاه كه نيزه را نشانه سينه آنها كردى (و در تير رس حربهات قرار
گرفتند) دست نگاه دار تا رأى[1] و فرمان من
در رسد، و وى چنان كرد، و على عليه السلام گروهى به همان شمار را همراه اشتر به
سوى ايشان گسيل داشت كه چون به نزديك دشمن رسيدند و نيزهها را به سوى سينههايشان
نشانه گرفتند على به گسيلشدگان فرمان داد كه بر آنان حمله كنند و محمد و زبده
سوارانش بر آنان تاختند و ايشان را از جايگاه خود عقب راندند و بسيارى از مردان را
از پاى در آوردند، و كسان پس از مغرب جنگى سخت كردند و بسيارى از مردم رسم نماز را
جز با اشاره به جا نياوردند.
[1] متن« حتى يأتيك امرى و رأيى» و در اصل[ ...
امرى و رايتى تا فرمان و پرچم من در رسد ...].