و من آن پيكر يكتا را سر مىبريدم، و با آنكه تو عموزاده منى
پيش از همه از تو آغاز مىكردم.
ابو نوح و ذو الكلاع
ذو الكلاع گفت: «واى بر
تو، چرا چنين آرزوى بدى براى ما به دل دارى؟ به خدا، من پيوند خود را با تو
نگسستهام و تو با من خويشاوندى نزديك دارى و من هرگز از كشتن تو شادمان نشوم. ابو
نوح گفت: خداوند با اسلام پيوندهاى خويشاوندى نزديك (با كافران) را گسست و خويشان
دور را (هم به نعمت اسلام) به يك ديگر نزديك كرد، و من بىگمان كشنده تو[1] و يارانت
هستم» و ما بر حقّيم و شما بر باطليد و در كنار پيشوايان كفر و سران احزاب مخالف
(اسلام) ايستادهايد. ذو الكلاع به وى گفت:
آيا مىتوانى با من به
صفوف شاميان بيايى؟ و من از تو پاسدارى كنم تا تو را نكشند و خلع سلاح نكنند و به
زور از تو بيعت نگيرند و از سپاه خويشت باز ندارند؟ آن سخنى كه گفتم بيانى بود كه
عمرو بن عاص گفته است و شايد خداوند بدين وسيله ميان دو سپاه را سازش دهد و جنگ و
جنگافزار را به كنارى نهند[2].
ابو نوح گفت: من از
نيرنگهاى تو و حيلههاى يارانت بيم دارم. ذو الكلاع به وى
[1] متن از روى شنهج« و انّى لقاتلك» و در اصل[ و
انّى منّا انت و تو را به ما چه نسبت،].
[2] ابن ابى الحديد گويد:« شگفتا از قومى كه به
سبب پايگاه عمار، از درستى كردار خود به شك مىافتند ولى با وجود مقام والاى على
عليه السلام ترديدى در بيراه روى خود به دل نمىگذارنند، و استدلال مىكنند كه
عراقيان فقط از آن رو بر حقّند كه عمار همراه و همگام با ايشان است ولى شأن على را
به خاطر نمىآورند؟ خود را از شمول اطلاق تعبير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه(
به عمّار) فرمود:« آن گروه ستمپيشه تو را مىكشند» بر حذر مىدارند و از اين سخن
مىترسند( كه مبادا ستمپيشه باشند) ولى از گفته( پيامبر) صلّى اللّه عليه و آله
در حقّ على عليه السلام پروايى ندارند كه فرمود:« بار الها هر كه را به او يارى
دهد يارى ده و هر كه را با او دشمنى ورزد دشمن دار.» و نيز بدين سخن او توجّهى
ندارند كه( به على) فرمود:« جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق بدخواه تو
نباشد.» و اين همه نشانه آن است كه قريش از آغاز كار( به عمد) براى محو نام و
آوازه على و پوشاندن فضايل او سخت كوشيده است.»