خدمتت كمر بسته و در پيشگاهت ايستاده مفيدتر باشد، و آن دو
شهر (بصره و كوفه) براى تو نكوتر است و تو خود بدين حقيقت آگاهترى».
نصر گويد:
چنين مىنمايد كه او
[بدين گفته خويش كه گفت][1] «نه چنان
است كه هر كس نزد تو آمده ...» از بيرون آمدن قوم خود از بصره اكراه داشته است.
گفتگوى او با حارثة بن
بدر
حارثة بن بدر به ديده
احنف استوار انديشترين[2] مردم و شاعر
و شهسوار بنى تميم بود، پس على به او گفت: حارثه، تو چه مىگويى؟ گفت: اى امير
مؤمنان، ما بيم و اميد را بهم در آميختهايم، به خدا سوگند روا داشتم كه حتى
مردگان ما[3] نزد ما باز
مىگشتند تا از آنان نيز بر ضد دشمنانمان يارى مىگرفتيم، ليكن ما در مقايسه با
دشمن، به شمار، بيش از آنان نيستيم و تو نيز يارانى بيش از آن كسان كه از پيش با تو
بودهاند ندارى، اما (از ديگر سوى) ما در ميان قوم خود دلاورانى داريم كه با دشمنى
بدخواهتر از معاويه هم به نيروى آنان در افتيم و به مدد آنان سرزمينى دشوارتر از
شام را به محاصره درآوريم، در حالى كه در بصره نه دوستان نزديكى داريم كه به كمين
گماريم و نه دشمنى كه كسان را بر ضدش تجهيز كنيم.
احنف نيز با انديشه او
موافقت كرد، از اين رو على به احنف گفت: (تو اين مطلب را) «به قوم خود بنويس». پس
احنف به بنى سعد نوشت:
نامه احنف به بنى سعد
«اما بعد: جز شما از بنى
تميم كس نمانده كه به سبب سوء تدبير و پيروى از رأى خطاى سرور و خواجه خود بدبخت
نشده باشد. (تيره) «سعد بن خرشه» بر اثر رأى
[1] اصل فاقد عبارت بين دو قلاب( و اضافه قياسى
است.- م.).
[2] متن به تصحيح قياسى« اسد» كه در اصل به
تحريف[ اشد] آمده.
[3] در اصل بجاى« امواتنا»[ امراءنا اميران ما]
آمده، و صورت درست از الامامة و السياسة اختيار شد.