برسى و به ايشان بگو: امير مؤمنان به شما سلام مىرساند و
مىگويد: از همانجا كه هستيد تهليل و تكبير گوييد و ما نيز از اين سو تهليل و
تكبير مىگوييم، شما از جانب خود بر شاميان هجوم آريد و ما نيز از جانب خويش هجوم
مىآوريم.
آنچه عبد العزيز بن
حارث جعفى كرد.
آن جعفى دلير چنان بر
اسبش نواخت كه بر سر سم ايستاد[1] (و به تك
در آمد) و بر شاميانى كه ياران على را در محاصره گرفته بودند حمله برد و ساعتى
آنان را به زير ضربات نيزه گرفت و از چپ و راستشان بزد تا راه بر او گشودند و وى
به ياران خود رسيد، چون او را ديدند مژده يافتند و شادمان شدند و پرسيدند:
امير مؤمنان در چه حال
است؟ گفت: خوب است، به شما سلام مىرساند و مىگويد: تهليل و تكبير گوييد و چون
تنى يگانه از سوى خود حمله كنيد. ايشان از آن سو بر شاميان حمله كردند و على و
يارانش نيز از اين سو هجوم بردند، شاميان دست از محاصره كشيدند و ايشان بى آنكه يك
تن آسيب بيند از محاصره در آمدند. آن روز از سواران شامى نزديك به هفتصد تن كشته
شدند. (راوى) گفت:
على (از يارانش) پرسيد:
بزرگترين شير دل مردمان كيست؟ گفتند: تويى، اى امير مؤمنان. گفت: هرگز! بلكه آن
يكّه تاز جعفى است.
رقابت ربيعه و مضر
آوردهاند كه على هيچيك
از ديگر مردم (و قبايل) را همتاى ربيعه نمىدانست و اين بر مضريان گران آمد و به
خويشتن نمايى پرداختند، و حضين بن منذر [رقاشى] شعرى سرود كه ايشان را به خشم
آورد. در آن شعر آمده است:
رأت مضر صارت ربيعة دونهم
شعار امير المؤمنين، و ذا الفضل ...
مضر ديدند كه ربيعه فرا
دست ايشان محبوب امير مؤمنان شده، و اين فضيلت و ويژگى است.
[1] متن« حتى اذ قام على السّنابك» و در شنهج[
... على اطراف سنابكه ...].