مردى از بنى تميم كه او را قيس بن نهد[1] حنظلى، سپس يربوعى[2]
مىخواندند- و از عراقيانى بود كه به معاويه پيوسته بود- به او حمله كرد و نيزهاش
را ميان دو شانه عبد اللّه نهاد، آنگاه يزيد بن معاويه بكائى، پسر عموى عبد اللّه
بن طفيل بر او تاخت و نيزه خود را بر شانه آن تميمى نهاد و گفت: به خدا اگر تو
نيزهات را فرو برى من نيز بدين نيزهات بكشم. گفت: پيمانى خدايى بر تو، كه اگر من
سر اين نيزه را از شانه يارت برگيرم تو نيز سر نيزهات را از من بر گيرى. گفت:
(قبول كردم) تو را بر من
چنين عهد و پيمان باشد. آنگاه وى نوك نيزهاش را از شانه عبد اللّه بن طفيل كنار
برد و يزيد نيز نوك نيزه از شانه آن تميمى برداشت.
تميمى ايستاد و [به
يزيد] گفت: تو كيستى؟ گفت: يكى از بنى عامرم. گفت: خدا مرا فداى شما كند، كه هر جا
با شما برخوردم شما را جوانمرد و كريم يافتم، به خدا سوگند كه من آخرين كس از
يازده تن مرد تميمى هستم كه شما امروز آنان را كشتهايد[3]. (چندى بعد) چون مردم
از معركه صفّين باز گشتند، يزيد- همانگونه كه كسى گاه بر سر پارهاى چيزها با پسر
عموى خود درشتى مىكند- با عبد اللّه بن طفيل (در شعر) عتابى كرد و چنين گفت:
أ لم ترنى حاميت عنك مناصحا
بصفّين اذ خلّاك كلّ حميم ...
آيا نديدى كه من در
صفّين، هنگامى كه تمام دوستان صميم تنهايت گذاشته بودند، از تو حمايت كردم؟
و آن حنظلى مرد را از
كشتن تو باز داشتم و او بر اسب تيزگامش نشست و بگريخت؟
هماوردى ابن مقيدة
الحمار با مقطّع عامرى
سپس ابن مقيدة الحمار
اسدى [كه مردى با صلابت و دلير] و همراه شاميان بود، و در ميانه مردم همرديف بشر
بن عصمه، و نفر دوم شمرده مىشد، به ميدان آمد
[1] در شنهج[ ... بن فهر] و در طبرى( 6: 16)[ ...
بن قرّة].